از ما نارنجک می جویم:
پدر مشغول فین کردن بود که چیز قلنبه سرش را از چکمه بیرون آورد و گفت: کاظم من این را از این جا دربیاور! از بوی گند خفه شدم یالا.
از آبکش مسی و آبکش پلاستیکی:
آبکش مسی بی طاقت شد و آبکش پلاستیک را صدا زد و گفت:
آهای آبکش جدید آبکش جدید با تعجب برگشت و دید یک شی سنگین و فلزی بربر او را نگاه می کند. آبکش مسی گفت هیچی می خواستم بدانم که تو چه کاره ای؟ آبکش پلاستیکی گفت: می بینی که آبکشی می کنم آبکش مسی گفت:
بله میدانم من چند وقت است بیکارم آبکش پلاستیکی گفت:
چه ربطی دارد؟