و خواهی گفت غریبه هیچ نگفته بود و حالا که داشت رف می زد صدایش مردانه بود و با صورتکی زنانه و وقت گفتن نگاهاش شبیه نگاه قصابی بود به جوجه ای خانگی که تازه کاردی شده باشد: به نفع خودت است که حماقت نکنی! فقط می خواهم کمی با هم حرف بزنیم! همین
و این را وقتی گفت که دید دستم به طرف در رفت و بعد گفت: تا بخواهی از در بپری بیرون من همه گلوله های اسلحه را خالی کردم توی کمرت، حالا حرکت کن!