ژنرال خانهاش را در خیابان ترک کرده است. اتاق سرایدار هنوز سر جایش است، و بخش بالایی آن از فراز دیوار بلندی که دورتادور چند هزار متر خلنگزار و باغستان کشیده شده، به سمت پیادهروی عریض برونزد دارد. حالا خانه در اختیار بیمهی اجتماعی است و زندگی در همسایگی این مرکز برایم چندان مایهی افتخار نیست. محلههای فقیرنشین با قبل فرق کردهاند، یا شاید دیگر فقیرنشین نیستند. راتن راو نقشهای گردوخاکگرفته است در میان انبوهی از خاکوخُل و پارهآجر. آدمهایی که زمانی آنجا یا در محلههایی مشابه زندگی میکردند، حالا در مجتمعهای مسکونی منظمی، که از شیب تپه در آنسوی درّه بالا خزیده، زندگی میکنند. آنها پول دارند، ماشین، تلویزیون. هنوز هم گاهی چهارنفری در یک اتاق میخوابند، اما روی تختهایشان شمدهای سفید هست.