ارائه تعریفی فراخور از واژۀ اسطوره (میتوس) بسی دشوار، مخاطرهآمیز و تا حدّی تعارضآمیز است. روتوِن در نخستین سطر از کتابش تحت عنوان اسطوره، وضعیت خود را در قبال پاسخ به این پرسش که اسطوره چیست همانند وضعیت آوگوستین در برابر پرسش از زمان میداند: "خیلی خوب میدانم چیست، مشروط بر اینکه کسی از من نپرسد، اما اگر از من بپرسند و توضیح بخواهند از پاسخ دادن بدان عاجزم". همین دشواری تعریف اسطوره موجب شده که هیچ یک از تعاریف ارائه شده از آن، از جمیع جهات خرسند کننده به نظر نرسد و همواره احساس شود که راهی برای تعریف جامع و مانع از اسطوره وجود ندارد یا اگر چنین تعریفی ممکن باشد، دسترسی به آن بسیار دشوار است. شاید همین ویژگی غیرقابل تعریفبودن اسطوره سبب شده که اغلب اندیشمندان مجذوب آن شوند و درطول تاریخِ اندیشه ــ از زمان پیش سقراطیان تا عصر حاضرــ طیف وسیعی از تعاریف و نظریههای آشتیناپذیری از اسطوره طرح شود که البته میتوان هر یک را از وجهی درست انگاشت، دستکم به این معنا که هر یک از این نظریهها در زمانۀ خودشان موجه جلوه مینمایند و نویسندگان و اندیشمندان آن دوره را تحت تأثیر قرار میدهند. در این میان، دو سدۀ نوزدهم و بیستم از حیث اسطورهپژوهی و نظریهپردازی در باب اسطوره از جایگاه ویژه و ممتازی برخوردار است.