محبوبم من مردی دست و پا چلفتی ام
آینه ای را که به ایوان می بردم از دستم
افتاد، شکست و هزار تکه شد.
به جای آنکه غصور بخورم می نشینم و به دقت تکه تکه آینه را کنار هم می چینم،
وقتی که همه را به هم می چسبانم
می بینم اشتباه کرده و ام و چند تکه را جا به جا گذاشته ام.
جوری که گوش هایم را جای دهانم گذاشته ام و چشم هایم تا به تاست، چشم راستم را جای چشم چپم گذاشته ام
دوباره می نشینم همه را جا به جا می کنم
از نو تکه های آینه را به هم می چسبان م
محبوبم در این آینه پیر شده ام.