من در حال مرگم. ولی هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارم. من در خود و با خود به آرامش رسیده بودم. در صلح و آرامش. ولی همهچیز نابههنگام متلاشی شد. کسی که باید ملامت شود آن طفل فرتوت است. من با همهچیز سر آشتی داشتم. اما دیگر آرامشی ندارم. چندین نکته را باید روشن کنم. پس بدنم را روی یک آرنج تکیه میدهم، سر پر از فکر و خیال و لرزانم را بالا میآورم و در لابهلای یادهایم به کنکاش میروم تا اسنادی را بیابم که مرا تبرئه میکنند، تا عدم صحت بدگوییها و تهمتهایی را ثابت کنم که آن طفل فرتوت، شبی که از درخشش تندر روشنی میگرفت، در میان مردم شایع کرد تا نامم را به کثافت بکشد، و یا نیتش این بود. من همیشه گفتهام که آدم باید حس مسئولیت داشته باشد. فرد تعهدی اخلاقی نسبت به کردارش دارد، فرد از نظر اخلاقی مسئول اعمال خود است که گفتار و حتی سکوت او را هم دربرمیگیرد، بله، حتی سکوتهایش، زیرا که آوای سکوت به کائنات هم میرسد و خداوند آن را میشنود و تنها خداوند است که آنها را میفهمد و داوری میکند، پس انسان باید مراقب و آگاه به سکوتش هم باشد.
داستانی از زاویه دید راوی در حال مرگ که از کندوهای مختلف یک قطعه کریستال و به قول خودش، از ورای منشور احساس سر گیجه سوزان او قابل رویت هستند.ترجمه در حد بالایی خوب هست.
5
(3)
80,000
تومان
%30
تخ فیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو