تو هنوز ایستاده ای شانه به شانه من. از قنادی می زنم بیرون. سردی سبک هوای کوچه را نفس می کشم. جناق سینه ام می سوزد. خیابان شلوغ است. می پیچم به خلوتی کوچه ای. سایه های خمیده درختان شتابم را می گیرند. خنکی سایه ها از منافذ پوست به درون می ریزند. صدای سایش تخته کفشی روی زمین را از پشت سرم می شنوم. تا آخر کوچه میدوم. کوچه ای که می رسد به سینمای روباز تابستانی.