نگاه آرش روی چین و شکن موج ها لرزید و در سینه یک تپه موج غرنده تاب خورد و به ماسه زار ساحل افتاد. با پس نشینی لغزان تیغه های آب آه کشید و فکر کرد کاش پارویی به پهنای یک دشت در دست داشت و با آن بر سر موج ها می کوبید و تپه های آب را می شکست و صاف می کرد. بعد قایقش را روی آب صافی می لغزاند و تا میانه عمیق آب پیش می رفت.