در طول سی و دو سال، گهگاه یادآور خاطراتم در جبهههای نبرد بودهام. گاه در جمعهای خودمانی، به مناسبت، گفتار که سر از خاطرهخوانی ایام جبهه باز میکرد، در پایان، این پرسش در ذیل خاطرهخوانیهایم مینشست که: «چرا در نقش یک نویسنده خاطراتت را قلم نمیزنی؟» پرسشی که هیچگاه پاسخی برای آن نمییافتم. تا این که در نوروز ۹۳ فراغتی دست داد و به درک کتاب خاطرات یکی از رزمندگان نشستم. برگ برگ کتاب بیاختیار مرا یادآور خاطرات خفته در ذهنم شد. ناگهان وسوسهای عجیب و دامنگیر در دلم افتاد؛ وسوس های که در خلال این سی و دو سال هیچگاه مهمان ناخوانده وجودم نمیشد؛ وسوسه نوشتن خاطرات جبهه.