آدم های شکست خورده نومید، آدم های درمانده از رنج سالیانی که بر آنها رفته. آدم هایی که مرگ با لبخندی شیرین و روی خوش به آستانه اتاق شان تکیه زده است و آدم هایی که از دل تاریخ بیرون آمده اند تا گذشته پرافتخارشان را حاضر کرده باشند، و حتی جنگ زده ها و اسرا. بر گرد چراغی روشن از امیدواری و غرور، جمع آمده ان، با سی و چند سال فاصله اینجا در این مجموعه شانه به شانه هم داده اند تا مروری بر احوال شان شده باشد که ما بخشی از همه این آدم های از یاد رفته ایم: محوری بر این تکه های پرانده پازل که زندگی را ساخته اند.
گفت در خواب دیده بودم که هلاک شهرزاد در پیش است، چرا که ملک عاقبت او را از پدرم خواهد خواست. طالع او را دیدم. دیدم که آن نازنین به خون آغشته می شود. گفت جاودان بسیارند و ظالمان از آنان بهره می برند تا سلطه خود را بی هیچ گزندی ادامه دهند. گنج ها را می یابند و بر جان مردم چنگ می اندازند. ویرانی ها پدید می آورند. مادران بسیار بر گورها می نشینند و آسمان، از رحمت دریغش می آید و هیچ نفرینی بر آنها کارگر نیست، مگر به اذن خدا. به اذن خدا چرخ را گرداندم و ماه و پروین را حاضر کردم درست به همان گونه که از مادرم آموخته بودم.