مانی هم از غیبت مرد استفاده کرد وبه اتاق دریا رفت.
همین که در را باز کرد جذب آرامش اتاق دخترک شد اتاقی کوچک تخت خوابی که کنار پنجره بود و میز کوچکی که کنار تخت گذاشته شده بود تابلو هایی از اشعار زیبا و قصه هایی که به دیوار جسبیده بود و کتاب ها خیلی مرتب روی آن چیده شده بود
مانی جلو تر رفت شروع به خواندن یکی از برگه های شعر کرد
زیبا ترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتت را اشکار کن
و هراس مدار از این که بگویند ترانه بیهودگی می خوانید
چرا که ترانه ما ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق حرف بیهوده نیست
شاملو
مانی نمی دانست چه احساسی دارد آرام روی تخت دخترک نشست کنارتخت چندین شمع گذاشته شده بود که حالا خاموش بود وعکس زن زیبایی که از شباهتش به دریا کاملا مشخص بود مادرش است زیر عکس نوشته شده بود:
تو را با ازل و ابد چه کار دست از فضولی بردار و خود را به شریعت بسپار.