آره برهان. قبل از این که بیام تهران باز هم اومدی جلویخوابگاه می خواست با تو حرف بزنه ولی وقتی گفتم رفتی
تهران خیلی اصرار کرد شمارتو بهش بدم.
تو که شماره منو ندادی ؟
نه ولی برهان شماره ی همراه شو بهم داد که به تو بدم
وقتی باهات صحبت کنه . همون روز می خواستم
بهت بگم ولی ... ولی دلم می خواست بدونم رابطه ات با امیر
چطوره ؟
به نظرت چی می خواد بهم بگه ؟
نمی دونم ولی مهم نیست تو باید طوری باهاش حرف
بزنی که متوجه بشه امیر رو دوست داری و همه حرفای
گذشته رو فراموش کردی
شمیم در سکوتی طولانی در سکوتش غرق شد . حرف
زدن با برهان براش سخت تر از آن بود که آیناز تصور
می کرد . نمی دانم در مورد حرف هایی که حتی نمی تواست
آن ها را پیش بینی کند چه عکس العملی نشان می دهد
هنگامی که به خانه رسیدند شمیم بعد از گرفتن دوش رو به آیناز که مقابل تلویزیون نشسته بود گفت:
آیناز شماره ی برهانو نمی دی ؟
فکرمی کردم منصرف شدی
: شمیم با دستپاچگی گفت
فقط کنجکاو شدم البته می خوای خودت بهش بگوکه...