زلال حتی تمایلی برای نشستن روی یکی از مبلها هم نداشت
و ژینوس که حتی حالش از او هم بدتر بود جلوی دهانش را گرفت و در
حالی که چندش وجودش را گرفته بود وارد اتاق خوابش شد ولی
پیش از برداشتن لباسهایش از شکاف کاغذی که به آیینه چسبیده
بود توجه او را جلب کرد که روی ان نوشته شده بود . . . .
((بیچاره اگر حال من را می دانستی تا قیامت هم به یادم نمی افتادی
بیش از یک هفته است که نا خواسته بیمار شده ام و چون از بیماری ام یقین داشتم سراغ تو آمدم تا تو هم بر سر همین سفره بنشینی و
همراه لحظه های درد آ لودم باشی . فقط امیدوارم ژینوس بدبخت را آلوده نکنی تنها ترین بدبخت دنیا فریماه.))
ژینوس که کاملا به هم ریخته بود قلبش به درد آمد وبا وجود حال بدی که داشت این افکار از سرش گذشت :
((بهتره هیچ کس از این نامه باخبر نشه چون اگه باخبر بشن دیگه ممکن نیست بذارن من با هومن زندگی کنم واونوقت بچه ی بی گناهم
معلوم نیست چه به سرش بیاد.))