
کتاب دو برج
ارباب حلقهها
نسخه الکترونیک کتاب دو برج به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق فیدیبو به صورت کاملا قانونی در دسترس است.
فقط قابل استفاده در اپلیکیشنهای iOS | Android | Windows فیدیبو
درباره کتاب دو برج
دو برج بخش دوم فرمانروای حلقه هاست «زیبایی در این کتاب هست که به سان شمشیر می شکافد و همچون فولاد سرد می سوزاند.» دو برج داستان تک تک یاران حلقه را پس از پراکنده شدن باز می گوید، و با فرا رسیدن تاریکی بزرگ و در گرفتن جنگ حلقه خاتمه می یابد. داستان جنگ ماجراهای فرودو و دوستان او موضوع سومین و آخرین بخش این مجموعه، یعنی بازگشت شاه است.
بخشی از کتاب دو برج
کتاب سوم
فصل ۱: مرگ بورومیر
آراگورن شتابان از تپه بالا رفت. گاه و بیگاه روی زمین خم می شد. هابیت ها سبک راه می روند و تعقیب رد پای آنها حتی برای تکاورها هم آسان نیست، اما نه چندان بالاتر از قله تپه، جویبار چشمه ای کوره راه را قطع کرده بود و روی خاک مرطوب چیزی را که می جست، پیدا کرد.با خود گفت: «رد پا را درست دنبال کرده ام. فرودو به طرف بالای تپه فرار کرده است. نمی دانم آنجا به چه چیزی برخورده؟ اما درست از همین راه برگشته و دوباره از تپه پایین آمده.»
آراگورن درنگ کرد. دلش می خواست خودش نیز به امید دیدن چیزی که در این سردرگمی راهنمایی اش کند، تا جایگاه بلند بالا برود؛ اما وقت تنگ بود. یک باره پیش جست و از روی سنگ فرش های عظیم به طرف قله تپه دوید، و از پله ها بالا رفت. روی جایگاه بلند نشست و نگاه کرد. اما خورشید را انگار سایه گرفته بود و جهان، تیره و بیگانه می نمود. سرش را دور تا دور چرخاند و چیزی جز تپه های دوردست ندید، مگر دوباره پرنده ای بزرگ به شکل عقاب که در آنّ دورها در ارتفاع زیاد پرواز می کرد و در مسیری دایره وار و بزرگ، چرخ زنان آهسته به طرف زمین فرود می آمد.
در اثنایی که نگاه می کرد، گوش های تیزش صداهایی را در بیشه زار پایین، در کرانه غربی رودخانه شنید. خشکش زد. صدای فریاد به گوش می رسید و در میان آنها با وحشت تمام توانست صدای زمخت اورک ها را تشخیص دهد. سپس ناگهان همراه با فریاد بمی که از گلو برآید، صدای شیپوری عظیم برخاست و نفخه آن تپه ها را زیر ضربه خود گرفت و در دره ها طنین انداخت و بانگ پرصلابت آن از این سر تا آن سر برفراز آبشار اوج گرفت.
فریاد زد: «صدای شاخ بورومیر! احتیاج به کمک دارد!» از پله ها پایین جست و دور شد و به طرف کوره راه دوید. «افسوس! امروز روز شومی است برای من، و هرکاری می کنم اشتباه از آب درمی آید. سام کجاست؟»
همچنان که می دوید صدای فریادها بلندتر شنیده می شد، اما صدای شیپور اکنون ضعیف تر و نومیدانه تر به گوش می رسید. فریاد اورک ها سبعانه و گوش خراش شد و شیپور ناگهان دست از بانگ زدن برداشت. آراگون شتابان از آخرین شیب پایین آمد، اما پیش از این که به دامنه تپه برسد، صداها همه خاموش گشت؛ و وقتی به سمت چپ پیچید و به سوی آنان دوید، صدا دور شد، تا آن که سرانجام دیگر هیچ صدایی را نشنید. شمشیر درخشانش را بیرون کشد و فریادِ الندیل! الندیل! سر داد و با هیاهوی بسیار به میان درختان زد.
حدود یک مایل آن طرف تر از پارت گالن، در یک محوطه بی درخت کوچک نه چندان دور از دریاچه، بورومیر را پیدا کرد. نشسته و پشتش را به تنه درختی عظیم تکیه داده بود، و انگار که داشت استراحت می کرد. اما آراگورن دید که تیرهای پَرسیاه بسیاری تنش را سوراخ کرده است؛ هنوز شمشیرش را به دست داشت، اما تیغه آن از نزدیک قبضه شکسته بود؛ شاخش دو تکه شده و کنارش افتاده بود. تعداد زیادی از اورک ها کشته و گرداگرد او و زیر پایش کپه شده بودند.
آراگورن در کنار او زانو زد. بورومیر چشمانش را باز کرد و کوشید سخن بگوید. سرانجام کلمات آهسته بیرون آمدند. گفت: «سعی کردم که حلقه را از فرودو بگیرم. متاسفم. تاوانش را پرداختم.» نگاهش روی دشمنانی که به خاک افکنده بود، سرگردان ماند؛ دست کم بیست تن بودند. «آنها را بردند: هافلینگ ها را: اورک ها آنها را بردند. فکر نمی کنم مرده باشند. اورک ها اسیرشان کردند.» مکث کرد و چشمانش از خستگی بسته شد. پس از لحظه ای دوباره به حرف آمد.
«بدرود آراگورن! به میناس تی ریت برو و مردم مرا نجات بده! من شکست خوردم.»
آراگورن گفت: «نه!» دستش را گرفت و بوسه ای به پیشانی اش زد. «تو پیروز شده ای. کمتر کسی است که چنین پیروز شده باشد. آرام بگیر! میناس تی ریت سقوط نخواهد کرد.»
بورومیر لبخند زد.
آراگورن گفت: «آنها به کدام طرف رفتند؟ فرودو هم آنجا بود؟»
اما بورومیر دیگر سخن نگفت.
آراگورن گفت: «افسوس که وارث دنه تور، فرمانروای برج نگاهبانی چنین درمی گذرد! چه پایان تلخی. گروه اکنون به کلی نابود شده. این منم که شکست خورده ام. اعتماد گندالف به من بیهوده بود. اکنون باید چکار کنم؟ بورومیر وظیفه رفتن به میناس تی ریت را بر دوش من گذاشته و دل من نیز در آرزوی آن است؛ اما حلقه و حامل آن کجاست؟ چگونه باید آنها را پیدا کنم و ماموریت را از فاجعه برهانم؟»
نظرات کاربران درباره کتاب دو برج