آدم توی این شهر اصلن احساس غریبی نمی کنه... سرم را تکان می دهم. درسته! اینجا شهری است برای همه کسانی که راهشان را گم کرده اند. که نقشه هایشان غلط و اشتباه از آب درآمده. برای کسانی که نه به دنبال تولدند، نه مرگ. دنبال صفحه ای از زندگی می گردند که تا خورده، که پاره شده و مثل اسکناسی که گوشه ندارد هنوز به اعتبار خودش معتقد است.
داستان کوکهای بدنم درد میکند همانندی با عروسک بسیار جالب بود جز آن بیشتر داستان ها به رغم نثر روان نویسنده به فضای داستان کوتاه های ایرانی چیزی اضافه نمی کرد