هوای بیرون سرد بود.سوزی می زد،همواره صدای آواز سوزان کهن.سر جمع به حال ادم می خورد.نشستم رو به روی پسرک،گوشه دیگر باغچه.بلوز آبی یقه گرد تنش بود با شلوار گرم کن سه خط سفید.پا برهنه.
من بلندتر از صدای کوهن؛«چی کار می کنی؟»
پسرک زیر صدای موسیقی؛عروسکم را چال کردم
کوهن؛« سوزان...می تونی صدای قایق ها رو که می گذرند بشنوی.»
پسرک؛«نه...»
کوهن؛«می تونی شب رو کنار اون بگذرونی»
من؛«پسرا هم مگه عروسک بازی می کنن؟»
پسرک؛«تو نمی کردی؟»
من؛ «چرا خداییش هم دوست داشتم.»