
سال سوم کاری بود که در پایه اول تدریس میکردم. خیلی بچههای کلاس اول را دوست داشتم یک حس خوبی به من دست میداد. وقتی توی کلاس بچههای اول بودم خیلی پاک و بیآلایش بودند خیلی مهربان و بیادعا یهطوری ساده و معصوم که هیچ کاری از اونها آدم رو ناراحت نمیکرد. حتی گاهی میآمدند و از من میخواستند تا دکمه شلوارشون رو باز کنم تا بتونند به سرویس بهداشتی بروند. برام جالب بود که منو مثل مادر یا خواهر بزرگتر خودشون میدونستند و این به من اعتماد به نفس بیشتری میداد. اون روز هم مثل همیشه با روحیه شاد به کلاس رفتم، شاگردام رو خیلی دوست داشتم به محض ورود به کلاس بچهها با صدای بلند صلوات میفرستادند. کلاس همهمه بود به بچهها اجازه نشستن دادم و با سلام و احوالپرسی گرم و خندان از بچهها خواستم تا دفتر دیکتههاشون رو روی میز بگذارند. آخه اون روز املا داشتیم، تعداد بچههای کلاس حدود چهل و هشت نفر بود خیلی زیادتر از نیمکتهای موجود، بچهها سه نفری مینشستند و موقع نوشتن املا برای اینکه رعایت فاصله باشد بعضی از بچهها بیرون از نیمکت میآمدند و روی سکوی کلاس یا روی میز من املا مینوشتند. دو تا از بچهها در دو سر میز معلم قرار گرفتند ظاهراً همه چیز آماده بود برای نوشتن املا. شروع کردم، به نام . . . خدااااا
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 879.۰۰ بایت |
| تعداد صفحات | 64 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | حنانه سادات بهشتی |
| نویسنده دوم | مهشید سلیمانی |
| نویسنده سوم | معصومه حیدریان |
| ناشر | انتشارات نظری |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۹/۱۳ |
| قیمت ارزی | 3 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |