
از آغاز شکلگیری روابط انسانی، بشر با ماهیت طاقتفرسای سوگ ازدستدادن عزیزانش درگیر بوده است. شاعران، نویسندگان و هنرمندان تعبیرهای تأثربرانگیزی از ماهیت نهچندان تفسیرپذیر فقدان ارائه دادهاند؛ ازدستدادن تکهای از وجودمان یا نبودنی که چون باری بسیار سنگین بر دوشمان مینشیند. ما انسانها انگار توصیف بهدوشکشیدن این بار و ابراز احساسمان در سوگواری را ناگزیر میدانیم. در قرن بیستم، روانشناسان (زیگموند فروید، الیزابت کوبلرراس و دیگران) یافتههای خود را از مصاحبه با افراد سوگوار از دیدگاهی بیطرفانهتر تشریح کردند و الگوها و شباهتهای چشمگیری میان افراد مشاهده کردند. توصیفهای مفصلی از «چیستی» سوگ به متون علمی راه یافت؛ اینکه سوگ چگونه احساسی است، چه مشکلاتی ایجاد میکند، حتی واکنشهای بدن به آن نیز بررسی شد.
من تمایل داشتم بیشتر به چرایی آن بپردازم، نه چیستی. چرا سوگ اینقدر دردناک است؟ چرا مرگ، غیبت دائمی فردی که شما با او پیوندی داشتهاید، چنین احساسات ویرانگری به همراه دارد و منجر به رفتارها و باورهایی میشود که حتی برای خودتان نیز توضیحپذیر نیستند. مطمئن بودم که بخشی از پاسخ را میتوان در مغز، جایگاه افکار، احساسات، انگیزه و رفتارهایمان پیدا کرد. اگر به عملکرد مغز هنگام سوگواری بپردازیم، شاید بتوانیم چگونگی سوگ را دریابیم و سپس به کمک آن به چرایی برسیم.
اغلب از من میپرسند چه چیزی من را به مطالعهی سوگواری و پژوهش در این زمینه سوق داد. گمان میکنم این سؤال بیشتر از سرِ کنجکاوی باشد، گرچه دلیل دیگری هم دارد؛ میخواهند با اطمینان کامل به من اعتماد کنند. احتمالاً شما هم که این کتاب را میخوانید دوست دارید بدانید آیا مسیر سوگ را طی کردهام، در ورطهی تاریک مرگ و فقدان قدم گذاشتهام و از آنچه دربارهاش حرف میزنم و پژوهش میکنم اطلاع کامل دارم یا نه. سوگواریای که من تجربه کردهام از سوگ مخاطبانم بدتر نبوده است؛ سوگواری آنهایی که برایم از فقدان و زندگی ویرانشدهشان پس از آن میگویند. اما من هم فقدان را میشناسم. وقتی کلاس هشتم بودم، پزشکان تشخیص دادند مادرم به سرطان سینهی مرحلهی چهار مبتلاست. جراح او هنگام تخلیهی سینهاش متوجه شد سلولهای سرطانی همهی غدد لنفاوی را درگیر کردهاند، درنتیجه به بقیهی اعضای بدن او نیز راه یافتهاند. آن زمان سیزدهساله بودم و تا مدتها بعد نمیدانستم که طبق پیشبینی پزشکان، مادرم قرار بوده فقط یک سال دیگر زنده باشد، اما میدانستم که سوگ به خانهمان قدم گذاشت و زندگیمان را دچار اختلال کرد، خانهای که پیش از آن نیز بهعلت جدایی پدر و مادرم و افسردگی مادرم اسیر مشکلات بود؛ خانهای واقع در ارتفاعات شمالی کوههای راکی، در شهری کوچک که دانشگاه کوچکی هم داشت و پدرم در آن درس میداد. آنکولوژیست مادرم او را «اولین معجزهی» دوران کاریاش نامید. مادرم سیزده سال دیگر زندگی کرد. مهلتی ازطرف جهان برای دو دختر نوجوانش (من و خواهرم). اما من قوتقلب مادرم در این دنیا بودم، تنظیمکنندهی خلقوخویش. ترککردن خانه برای تحصیل هرچند به نفع پیشرفتم بود، افسردگی مادرم را تشدید کرد. به همین دلیل تمایل من به درک سوگ، بیش از آنکه نشئتگرفته از تجربهی شخصیام از سوگ مرگ او در بیستوششسالگیام باشد، برآمده از تمایلم به درک سوگ و درد از دیدگاه خود اوست. میخواستم بدانم برای کمک به او چه کاری از دستم برمیآید.
به دانشگاه نورتوسترن در حومهی شیکاگو رفتم. میخواستم از زندگی در شهری آرام و کوچک فرار کنم و در شهری به دانشگاه بروم که تعداد افرادی که در یک کوچهاش کار میکردند از تمام ساکنین شهر خودم بیشتر بود. اوایل دههی ۱۹۹۰ هنگامی که چند جملهای از کتاب مقدمهای بر علوم اعصاب میخواندم، برای اولین بار با تصویربرداری عصبی عملکردی مواجه شدم. تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی (افامآرآی) فناوری جدیدی بود که اندکپژوهشگرانی در دنیا به آن دسترسی داشتند. برای من خیلی وسوسهبرانگیز بود. اگرچه تصور نمیکردم روزی به چنین دستگاهی دسترسی داشته باشم، امکان مشاهدهی جعبهی سیاه مغز برایم بسیار هیجانانگیز بود.
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 2.۳۴ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 216 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | مری فرانسیس اوکانر |
| مترجم | شروین جوانبخت |
| ناشر | پندار تابان |
| زبان | فارسی |
| عنوان انگلیسی | the grieving brain |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۹/۰۳ |
| قیمت ارزی | 1 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |