
بخشی از کتاب
یکی بود یکی نبود، در زیرزمین قصرمتروکهی قدیمی مورچهها لانه کرده بودند وزندگیِ شاهانهای را برای خود درست کرده بودند.
دریکی از شبهای سرد زمستانی باران شدیدی گرفت، مورچهها که در لانههای گرم ونرم خود استراحت میکردند، ناگهان صدای خش خش به گوششان رسید.
شاه مورچه به همراه نگهبانان به سمت صدا رفتند و شاه مورچه چشمش به موش ِ کوچولوی آبکشیدهای افتاد که از سرما میلرزید.
شاه مورچه با کمی ترس نزدیک موش کوچولو شد و گفت:«چیشده؟ إ تا بحال ندیده بودم موشی به اینجا بیاد. حتما اتفاق بدی برات افتاده است.»
موش کوچولو با همان حالت لرزان گفت:«گربهی سیاه وحشی به من و خانوادهام حمله کرد و همگی به هر طرفی که تونستیم فرار کردیم ، همدیگرو گم کردیم و من سراز اینجا درآوردم؛ من رو ببخش که ترسیدی.»
شاه مورچه به نگهبانان دستور داد که جای گرمی برای موش درست کنند و غذا برایش بیاورند. موش کوچولو خیلی خوشحال شد و گفت: فکر نمیکردم به من کمک کنید، خیلی ممنونم.
شاه مورچه گفت: استراحت کن تا فردا؛ تصمیم دارم کمکت کنم تا خانوادت رو پیدا کنی.
موش کوچولو در جای گرم و نرمی که براش آماده کرده بودند خوابید و با نور آفتاب زمستانی بیدارشد. شاه مورچه به سراغش آمد و گفت: موش کوچولو خوب خوابیدی؟
موش کوچولو با خوشحالی جواب داد: بله خیلی خوب خوابیدم ازت ممنونم.
شاه مورچه گفت: همهی سربازانِ مورچهای آمادهاند تا برویم به دنبال خانوادهات بگردیم .
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 8.۹۱ کیلوبایت |
| مدت زمان | ۰۶:۲۰ |
| نویسنده | مریم قمی بزرگی |
| گوینده | مریم قمی بزرگی |
| ناشر | چوک |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۸/۰۷ |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |