
زمستان بود. یک صبح سرد و استخوان سوز. آن زمان نمیدانستم کدام ماه زمستان است، اما حالا که یادم به آن برف و بوران میافتد به گمانم دی ماه بود.
آقایم بعد از چهار هفته به دیدنمان آمده بود. وقتهایی که او میآمد را دوست نداشتم، از بس که بداخلاق و بهانه گیر بود. ننه که میدانست آقایم با خلق بدش ما را میرنجاند، در توجیه رفتار او میگفت: سخت نگیرید، تنش بیمار است. زحمتش زیاد است، خلقش تنگ است. البته دروغ هم نمیگفت، آقایم تنگی نفس داشت و مدام سرفه میکرد. ننه میگفت به خاطرِ آنکه سرما خوردگی به تنش کهنه شده، اینطور شده.
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 2.۷۹ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 296 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | بهنوش قزوینی |
| ناشر |