پرسش اصلی زیمل در این کتاب، دین در دنیای مدرن است. از نظر وی، بحران دینی مدرنیته، زوال احساس دینی نیست، بلکه این بحران از این جا سرچشمه میگیرد که احساس دینی بیش از هر زمان وجود دارد، اما دیگر در هیچ کدام از اشکال موجود در قالبهای تاریخی دین تبلور نمییابد از قالبهای شناختهشدهاش خارج شده و از این اشکال فراتر رفته است و به این ترتیب نمایشندگان رسمی دین، به نفع معنویتی که خود را از هر عقیدۀ جزمی و آیینی فراتر میخواهد، کنار گذاشته میشوند. در این شرایط چه نوع و چه شکلی از دین میتواند پاسخگوی نیاز خاموش نشدنی ارزشهای دینی باشد؟ زیمل اینگونه پاسخ میدهد: تنها راه این است که دین «شکل درونی زندگی» شود، رها شده از ذاتگرایی خود، گسسته از پیوندش با عقاید جزمی و محتواهای تاریخی معین. چه از نظر وی اصیلترین روح دینی، روحی است که برایش حوادث هستی جز با رنگ و رویی دینی نمیتواند وجود داشته باشد، کسی که دین برایش نه بدنهای از اصول عقاید، بلکه نفس زندگی است. این ایده، هستۀ مرکزی کتاب دین زیمل است.