0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب ژانویه 1994 منصور زیرک نشر کنکاش

کتاب ژانویه 1994 منصور زیرک نشر کنکاش

کتاب متنی
نویسنده:
ناشر:
درباره ژانویه 1994

هیچ موجودی زیباتر از چهره¬ی زیبای یک زن خفته در زیر سایه روشن نور سرخ رنگ فانوس نیست، موجودی که خالق در خلقت او از هر ترفندی که توانسته بهره بُرده تا اثری خلق کُند بی¬همتا و از آن جذاب¬تر و خیال¬انگیزتر چهره و اندام زنی است در خواب فرو رفته با ریتم نفس¬های منظم که نور شعله¬های آتش بر جای جای اندام موزون او به رقص و پایکوبی مشغول است، تصویری مملو از آرامش و حس امنیت. اما گویی نفس¬های منظم و سرشار از حس امنیت زن در این سکوتِ ناپایدارِ شبی سرد به ¬زحمت در رفت و آمد دست و پا می¬زند تا آنجا که به¬گمانم او در حال مرگ است. زن با یک نفس عمیق و سپس لرزشی در بدن که تمام وجودش را لرزاند ناله¬ای سر داد شاید هم زیر لب چیزی گفت که نامفهوم بود چیزی مثل یک آخ یا نفرینی ابدی به¬ کسی یا چیزی اما پس از چند نفس نامنظم و پُشتِ سر هم و آنگاه خُرناسی بلند دوباره نالید و این دفعه واضح¬تر از نوبت اول گفت: «آتش... آتش رو... خاموش کُن، ممکنه... رَد ما رو... گرفته باشن... اگه تا اینجا... دنبالمون... اومده باشن... حتماً ما رو... می¬بینن... حتماً.» «خاموش؟ اما یخ می¬زنیم. از اون گذشته شاید خرگوش ما رو پیدا کُنه.» «خرگوش ما رو پیدا نمی¬کنه بچه، اینجا پر از گُرگه. ما اینجا یخ بزنیم... بهتر از اینه که این... این گُرگ درنده... ما رو پیدا بکُنه. جسم یخ زده¬ی ما... به دردش نمی¬خوره. اما... اما به¬ جسمِ گرمِ ما... رحم نمی-کنه.» «اما... اما منم نمی¬خوام یخ بزنم... نمی¬خوام. میشه آواز بخونم؟» «نه موش. نکُنه دوس داری... به دست این گُرگینه... پاره پاره بشی، آره؟» «نه، اما بازم نمی¬خوام یخ بزنم. من خیلی می¬ترسم.» زن چشم¬هایش را بست، نفس عمیقی کشید و چون هوای درون سینه را با آهِ بلندی از دهانش بیرون داد خطی سفید به مانند زمانی که در کُلبه دود سیگارش را با پکُی توأم با ولع به درون دهانش می¬کشید و پس از مدتی نگاه داشتن در دهان از بینی و میان لب¬هایش بیرون می¬داد به آسمان فرستاد. «منم می¬ترسم موشِ کوچولوی من اما... اما این برای هر دو¬ نفر ما... بهتره. به من اعتماد کُن موش.» «تو از کجا می¬دونی بهتره؟» «چون... چون من یه... زنم.»  زن به زحمت و با ناله¬ای خفیف چشمش را از ستاره¬های بی¬رمق آسمان گرفت، ستاره¬هایی که گهگاه نور سفیدِ خودشان را از لا¬به¬لای پیراهن تکه پاره شده¬ی ابرها و نیز انبوه شاخه¬های برگ سوزنی درختان جنگل به چشم ما می¬رساندند. زن آنگاه با سختی زیاد به پهلوی راستِ خود چرخید و بعد با اشاره¬ی دستش به سوی من گفت: «گفتم... گفتم خاموشش کُن. بیا تو بغل من... خودم گرمت می¬کنم.» گویی زن نقطه ضعف من را خوب می¬دانست، اشتیاقی خاموش نشدنی برای آغوشی گرم. شاید من را بهتر از خودم می¬شناخت، هرچه باشد به قول خودش او یک زن است و زن¬ها معمولاً ذهن مَردها را خوب می¬خوانند، او خوب می¬دانست من به سادگی چنین پیشنهاد داغی را رَد نخواهم کرد. از آن گذشته بی¬شک در این شبِ ترسناک و نیز سرمای سوزانِ جنگل که تا مغز استخوانم را می¬سوزاند، بهترین پیشنهادی که می¬توانست من را وسوسه بکند که از گرمای آتش دل بکنم همین بود. یک آغوشِ گرم، گرمتر از آتش. آتش که خاموش شد بر روی خاک که حالا نیز حریری از برف آن را سفید پوش هم کرده بود چون کرمی درمانده خزیدم و در آغوش گرم و همچنین در میان شولای پشمین زن ذوب شدم. زن دست¬هایش را گِرد بدنم حلقه کرد و من را محکم به¬ خود فشرد آن قدر محکم که نفسم به شماره افتاد و سپس تراوش مایع لزج و گرمی پُشت گردنم را داغ¬ و داغتر کرد. نگاهم به آتشِ در حالِ مرگ افتاد اگرچه شراره¬ی شاخه¬های زغال شده¬ی درختی مُرده که حالا به خاکستر تبدیل شده بودند هنوز سوسو می¬زد اما به یقین نوری را در فضای تاریکِ آن شبِ سیاه منتشر نمی¬کرد که باعثِ جلب توجه کسی بشود اما بوی دودِ آتش خفه شده به دست من که چون مِه فضای اطراف ما را پوشانده بود باید تا دور دست¬ها رفته باشد.

دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
pdf
حجم
2.۸۶ کیلوبایت
تعداد صفحات
334 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۰:۰۰
نویسندهمنصور زیرک
ناشرکنکاش
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۴/۰۷/۰۲
قیمت ارزی
8 دلار
قیمت چاپی
300,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
pdf
۲.۸۶ کیلوبایت
۳۳۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
85,000
تومان
%80
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
ژانویه 1994
منصور زیرک
کنکاش
منتظر امتیاز
85,000
تومان