صدای زنگِ در که آمد، خسرو قوری شیشهای لکدار را گذاشت روی کتری گرد سرخالی که داشت غل میزد. روزهای تعطیل، که از سر عادت زود بیدار میشد، سرصبح چای دم میکرد. سعی کرد خودش را بزند به آن راه و صدای زنگِ در واحدش را نشنیده بگیرد و تمام حواسش را بدهد به همان کتری و قوری پر از چای سیاه که داشت دم میکشید. عطر چای صبحها سرحالش میآورد.
با همان حرکات آرام، که پر از طمأنینه و خاص خودش بود، استکان و نعلبکیاش را از توی کابینت درآورد. عادت داشت چایاش را در استکان کمرباریک بنوشد. چای دیشلمه را توی نعلبکی میریخت و بعد قند را توش میخیساند و چای داغ را فوت میکرد و نمنم مینوشید، انگار نشسته باشد توی یکی از آن قهوهخانههای سرپوشیده که هر جا چشمت میافتد یکی میبینی. استکان را گذاشت روی پیشخان و، از سر عادت، پسِ کلهاش را خاراند که دوباره در زدند. یک طرهی موی پرکلاغیِ لَختش را کنار زد.
معمولاً در را باز نمیکرد. کسی را نداشت که سری بهاش بزند یا احوالی ازش بپرسد. اگر هم تکوتوک احوالپرسی پیدا میشد چنان جوابش را میداد که میرفت و جخت با برف سال آینده میآمد پایین، حالا اگر از اقبالش برفی میبارید. زبان تلخ خدادادیای داشت و خُلقی شبیه قوچ نرِ وحشی. خلاصه با این اخلاق و عنق منکسر، که هیچ کم از تلخی چای دم صبح نداشت، نه ز یاری خبری بود، نه دیاری. سر خم کرد و به قوری شیشهای نگاهی کرد و شعلهی اجاق را پایین کشید. تماشای رنگ گرفتن چای توی قوری را دوست داشت که نمنم و از سر صبر رنگش را میداد به آبجوش. به آدم پابهسن میرفت که در هیچ کاری عجله نمیکرد. احساس کرد عطر چای میخورد زیر دماغش و سوراخهای بینیاش را گشادتر میکند. عطرش معجونی از هل و بهارنارنج بود و همین بو خوشوخرمش میکرد و خُلقش را، که غالباً تنگ بود، باز میکرد.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 522.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 97 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۱۴:۰۰ |
نویسنده | علی چنگیزی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۴/۰۱/۱۹ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 130,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |