در که زدند، بتولخانم خودش در را باز کرد و از دیدن انیس جاخورد. دو تپه سرخاب روی گونهها، چکمۀ سیاه لاستیکی بهپا و پیراهن قرمز چسبان تنش بود و زانوها و قسمتی از رانهایش را با سخاوت بهنمایش گذاشتهبود، نه چادر نمازی و نه سربند سفید که همیشه میبست و دو دستک آن را یکی از راست بهچپ و دیگری از چپ بهراست روی شانههایش میانداخت و بی هیچ آرایشی قیافۀ حضرت مریم پیدا میکرد. محال بود انیس زیر پیراهن، شلوار دبیت سیاه بلند نپوشد. حیف از آن همه موی پرطاوسی که پسرانه زدهبود. بتولخانم دهان باز کرد که بپرسد انیس چرا خودت را این ریختی ساختهای که مرد چاق بلندقدی با شلوار لی و پیراهن یقهباز گلدار از راه رسید، تو آمد و گفت: سامعلیکم، مشتاق دیدار؛ و دست دراز کرد و دست بتولخانم را محکم فشرد. خم شد بند کفشهایش را باز کرد و کفشهایش را درآورد.
روی صندلیهای ناهارخوری پشت میز نشستند. بتولخانم متوجه شد که انیس النگوهای طلایش را بهدست ندارد. نمیدانست چه بگوید و از کجا شروع کند.
محمدآقا گفت: انیسسلطان خیلی اوصاف شما را گفته.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 958.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 290 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۴۰:۰۰ |
نویسنده | سیمین دانشور |
ناشر | انتشارات خوارزمی |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۱۱/۰۱ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |