
در بخشی از این کتاب آمده است: اذان صبح بود. آقا محمد خودش جانمازش را پهن کرد. چادر نمازم را انداختم روی سرم. آمد جلو، صورتش را با گوشه چادرم خشک کرد. من نگاهش میکردم. یک آن خواستم بگویم نرو! بمان! اما نگفتم. خم شد، پاهایم را بوسید. بلندش کردم از روی زمین. خواستم بگویم نرو! اما نگفتم. گفت: حلالم کن! منو ببخش...
قلبم داشت میترکید. داشتم له می شدم. داشتم میسوختم. وقتی گفت: یه چیزی ازت میخوام، میخوام تا رفتن من دیگه تو چشام نگاه نکنی! قول بده...
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 115.۰۴ کیلوبایت |
| مدت زمان | ۰۲:۰۲:۴۲ |
| نویسنده | مهدیه داوودی |
| گوینده |