بخشی از کتاب
دور تا دور حیاط پر از اتاق بود. اینطرف، یک ایوان دراز، از این سر گرفته تا آنطرفِ حیاط و اتاقهایی که پردههای نقش و نگاری از آنها آویزان بود. مادر، پدر، برادرها، خواهرها، مادربزرگ، پدربزرگ و عمه، همه کنار هم زندگی میکردند. آنطرفِ حیاط، دو تا اتاقِ دیگر بود که به یک پیرزن و پیرمرد اجاره داده بودند. آنها به تازگی از روستا آمده بودند. آشپزخانه توی حیاط بود و یک حوض کوچک، وسط باغچه کاشته بودند. پیرزن و پیرمرد، به خاطر قحطی آب، روستا را ترک کرده و به این خانهی حاشیهی شهری آمده بودند. آنها یک دختر داشتند و البته بچههایی که ازدواج کرده و گاهی به این جمع بزرگ اضافه میشدند. گاز نداشتند و پسر همسایه گاهی گالنهای کنار اتاقشان را برمیداشت و برایشان نفت میخرید. یکروز، موقعی که گالنِ بیست لیتریِ نفت را با زحمت داخل حیاط میآورد، بلند داد زد: «همسایه، نفت خریدم». مادربزرگ اشارهای کرد و گفت: «نه نه، بیا تو. پول رو گذاشتم زیر ترمهی طاقچه» و پسر به هوای گرفتن پول، به اتاق آمد.
«یا الله». بوی شلغم تازه و چای هلدار، فضای اتاق را پُرکرده. طاقچه از بالا تا پایین، با یک پارچهی گلدوزی شدهی سفید، پوشیده شده است. پسر، پارچه را بالا میبرد و از آن گوشه، نگاهی به دختر همسایه میاندازد که کنار علاءالدین، در حال دوختن لحاف است. دختر هم نگاهی میکند. پسر پول را برمیدارد، روپوش طاقچه را میاندازد و میرود. دروغ چرا، بعد از رفتن او و شروع زمزمهها، دختر همسایه هم تلاشش را میکند و یکسال بعد، آنها در همین حیاط جشن عروسی میگیرند و در یکی از اتاقها ساکن میشوند.
مادربزرگ و پدربزرگ، شغلشان لحافدوزی است و آن گوشهی حیاط، روی کمک دخترشان حساب بازکردهاند. مشتریها میآیند و میروند. عروس و دامادها، برای دوخت تشک و لحافِ عروسی، با پیرزن و پیرمرد دمخور هستند و گاهی یک استکان چایی مهمانشان میشوند. آقای سیبزمینی شاهد این رفت و آمدهاست.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 18.۰۰ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۲:۴۹ |
نویسنده | فرانک کلابی |
راوی | مرضیه ابراهیمی |
راوی دوم | سارا تهرانی |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۷/۲۳ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |