بخشی از کتاب
پشت میزش که مینشست، انگار وزیری، وکیلی، چیزی بود. باد توی غبغبش میانداخت. تا دیپلم بیشتر درس نخوانده بود. باباجانش لطف فرموده و سربازی را هم برایش خریده بودند. بعد از اتمام دبیرستان، یکراست آمده بود و در حجرهی پدرش شروع به کار کرده بود.
وضع مالی خوبی داشت و به قول معروف، "توپ تکانش نمیداد". لباسهای مارک میپوشید و دور گردنش یک گردنبندِ سنگینِ طلایِ سفید آویزان بود. راه که میرفت، زمین تکان میخورد. خیلی درشتهیکل بود. درشتی هیکلش، بیشتر کار بستنی و شیرینیِ خامهای بود تا باشگاه و بدنسازی. از آن آدمها هم نبود که سرش برای دردسر بخارد. به قول معروف، "آسته میرفت و آسته میآمد و با گربههای شاخدار هم کاری نداشت."
آقای سیبزمینی مرد خوبی بود؛ فقط یک ویژگی اساسی داشت. او خیلی پول دوست داشت. پول دوست داشتنش فقط به اسکناس ختم نمیشد. او عاشق ماشین بود و یک-دو جین اتومبیل کلاسیک و مدرن را در پارکینگِ مجتمع چندمیلیاردیاش، کنار هم جمع کرده بود. گاهی هوس میکرد و پرادوی دو درِ آخرین سیستمش را از پارکینگ خارج میکرد و به گشتوگذار میرفت. گاهی پورشِهی آخرینمدلش را روشن میکرد و وقتی هنوز توی کوچه بود، دو تا گازِ جانانه میداد و دلش غنج میرفت.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 18.۵۸ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۳:۱۳ |
نویسنده | فرانک کلابی |
راوی | مرضیه ابراهیمی |
راوی دوم | سارا تهرانی |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۷/۰۳ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |