سوسمار که نمیدانست آنها برای چه از او میترسند، گفت:«من نمیخواهم شما را بخورم، فقط میخواهم با شما بازی کنم؛ آخر من در اسباب بازی فروشی با همهی عروسکها بازی میکردم.» عروسک هنوز دندانهایش از ترس به هم میخورد. دخترک گفت:«نه، تو میخواهی ما را گول بزنی، بعد که داریم بازی میکنیم، بیایی و ما را بخوری. بدو برو گوشه اتاق ب نشین و گروه به مامان میگویم دعوایت کند...
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 30.۳۴ کیلوبایت |
مدت زمان | ۱۲:۵۷ |
نویسنده | سید نوید سید علی اکبر |
راوی | کیمیا خوانساری |