تیغههای گرم و تیز آفتاب به دل شیشۀ نازک پنجره میتابید. آرام و موذیانه از لابهلای پردۀ توری به داخل اتاق میخزید و فضای اتاق را روشن و کمی گرم میکرد. دختر جوان پشت پلکهایش احساس گرمی و روشنی میکرد. نور خورشید چنان افسونگر پوست زیبای صورت او را نوازش میکرد که به ناچار بیدار شد. روناک در رختخوابش غلتید. هنوز احساس خستگی میکرد و برای فرار از تابش آفتاب و روشنایی روز ملحفه را روی صورتش کشید. سعی کرد دوباره بخوابد. عقربههای ساعت روی ساعت هفت صبح تیکتاک میکرد و صدای هیاهویی که در خانه پیچیده بود، امان خوابیدن را از او میگرفت. خبر آمدن کسی اهل خانه را خوشحال کرده بود و همۀ اهل خانه شادیکنان به استقبال کسی میرفتند.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 4.۳۶ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 549 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۸:۱۸:۰۰ |
نویسنده | پروین حیدری |
ناشر |