قطار با ما فاصله کمی داشت. همه از تونل عبور کردیم و به دو طرف تقسیم شدیم. طرفی که من و خواهرم بودم باقی همه بیگانه و طرف دیگر فامیلم بودند. به دو طرف خط آهن بودیم؛ منتظر اینکه قطار بگذرد. خواهرم را محکم بغل کرده بودم. صدای گوشخراش قطار و بادی که به سرعت میوزید را شنیدم. بهسختی خود را نگه داشتیم. قطار عبور کرد.
با صحنهای که اصلاً انتظارش را نداشتم روبهرو شدم. فقط گفتم خدایا چرا؟ رفتم طرف فامیلم. مادرم چیغ میزد. پدرم هم تکانش میداد و نامش را صدا میزد، اما جواب نمیداد. دستم را روی صورتش گذاشتم و نامش را صدا کردم. با خواهرم خود را به او رساندم. خیلی صدا کردم. جواب نمیداد. نفسم بند شد. دیگر طاقت نداشتم. همه مسافرها بالای سرمان جمع شده بودند. میدیدند پرویزم هم افتاده و گریه نمیکند و فقط برادر را نگاه میکند. صدای مادرم به گوشهایم است: «پارسا برخیز! تو اینقدر نامرد نیستی! برخیز! مادرت را نترسان!» او جوابی نمی داد. دیگر هیچ توانی برایم نمانده بود. کاش من جای پارسا بودم! صدای راه بلد را شنیدم که با قاچاقبر صحبت میکرد. گفت: یکی از مسافرمان اولادش مرده.
چهار طرفم را نگاه میکردم. خدایا کدام مسافر اولادش مرده؟! کسی را نمیدیدم. همه دنیا بالایم تاریک شد. دیدم که پارسای گلم پرپر شد. مثل یک پروانه زیبا رفت به آسمانها. دیگر با ما نیست. پدرم گوشهای نشسته بود و گریه میکرد. مادرم پیش پارسا به زانو مانده بود و شوک دیده پارسا را نوازش میکرد و برایش لالایی میخواند. شگوفه را دیدم که پروانه و پرویز را بغلش گرفته. مادرش به مادرم تسلی میداد و اشک میریخت. همه مسافران برای پارسایم گریه میکردند.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1,009.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 158 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۱۶:۰۰ |
نویسنده | فلورا نور |
ناشر | متخصصا ن |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۷/۱۰ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 110,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |