با پنجۀ پا روی سرامیکهای سفید و تمیز مطب ضرب گرفتهام. راهبهراه عکس بچه است که به سینۀ دیوار چسباندهاند. از نوزاد بگیر تا هفت هشتساله. تکی و دستهجمعی. همه دارند تو را نگاه میکنند و گل لبخند تحویلت میدهند. روی یک ورقه پشت سر منشی تایپ کردهاند که:
مراجعین گرامی، وقتهای دادهشده تقریبی است. ممنون از صبوری شما. لطفاً سؤال نفرمایید.
خوب است آدم قبلش وقت میگیرد، وگرنه رختخوابت را هم باید میآوردی پشت در مطب پهن میکردی. زیر تابلوی «دکتر مولایی، متخصص زنان، زایمان و نازایی. دارای بورد تخصصی از آمریکا.»
صدای نفر پشتسر بلند میشود: «میشه پاتون رو نکوبید لطفاً.»
لطفاً را عصبانی و کشدار میگوید. انگار همۀ عصبانیتش را گذاشته روی همین یک کلمه خالی کند. برمیگردم نگاهش میکنم. شکم جلوآمدهاش زیر پیراهن زرد بلند اولین چیزی است که توجهم را جلب میکند. بعد هم لبان پفکردۀ سرخش. مانتوی سفید و نازکی روی پیراهن پوشیده و بادبزن سفیدش را رو نگه داشته و دست دیگرش هم در دست مرد لاغراندامی است که کنارش نشسته، با تیشرت زرد. بهقول ناصر زرد قناری. حداقل شش هفت ماهی دارد. دستم را روی سینه میگذارم و سرم را بهنشانۀ عذرخواهی به پایین خم میکنم. اگر مامان بود حتماً میگفت: «کلۀ یهمنی رو تکون میده، ولی حال نداره زبون یهمثقالیش رو تکون بده.»
صدای زن را از پشتسرم میشنوم: «داشتم میگفتم...» از این جملهاش دستگیرم میشود که صدای پاهایم مانع سخنرانیاش شده. مثل سوت بلند و گوشخراش میکروفون وسط سخنرانی.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 835.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 172 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۴۴:۰۰ |
نویسنده | فاطمه پهلوانی |
ناشر |