شهر خاکستری
در خانه ای نزدیک به جنگل؛ اوایل نیمه شب
پسری با اندامی زیبا و چهره ای دلنشین، رو به روی پسری با شناسه هایی بالعکس او نشسته بود. لاغر و بی توان، گویی استخوانی است با روکشی چروکیده و بی رنگ؛ ولی حسی مانند نزدیکی به درخشش خدای یکتایشان دارد.
- هی آناگ! چرا چیزی نمی خوری، می ترسی؟
با نگاهی عاری از احساس پاسخ داد: «تو که جوابشو می دونی؛ پس دیگه چرا می پرسی؟»
- می خوای حواست دست خودت باشه؟ بازم به این ربطی نداره که تا چیزی رو تجربه نکنی نمی دونی چه اتفاقی برات می افته؟
- وقتی می تونم تجربۀ کسی مثل تو رو ببینم چرا باید تجربه ش کنم؟
پسر با نگاهی معنادار متصدی خانۀ گردهمایی را نگاه کرده و در خواست نوشیدنی دیگری می کند.
کمی پس از باز شدنِ درِ خانۀ گردهمایی، آتروپات داخل می شود. به سمت برادرش می دود و می گوید: «هی آناگ! ایندرا ها. دیدمشون همونایی که مامان همیشه می گفت!!!»
- مگه من نگفتم دنبال من راه نَیُفت، پیش خاله آنا باش!؟ اینجا جای بچه ها نیست.... خیال بچگانه هم برای خودت نباف.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 466 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۵:۳۲:۰۰ |
نویسنده | عادل محرمیزمانی |
ناشر | متخصصان |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۴/۱۱ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
قیمت چاپی | 359,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |