خیابان مملو از ماشین بود. جا پارک پیدا نمیشد. يكي دو راننده بیتوجه به تابلوي توقف ممنوع، زير همان تابلو ايستاده و البته با موجي از اعتراض رانندههای دیگر مواجه شده بودند. ناگزیر ماشین را در پارکینگ طبقاتی گذاشتم. به گلفروشی رفتم و دستهای گل آلسترومريا خريدم... ماشينی سیاهرنگ با سرعت زياد میراند. تا به خودم آمدم نقش بر زمين شدم. گلها کف خيابان پخش شد. دستم را به نشان اعتراض بالا بردم و هر چه از دهانم درآمد به راننده گفتم. منتظر عکسالعمل راننده نشدم و بهطرف پاركينگ راه افتادم. داخل آسانسور، دستي به سر و وضع آشفتۀ خود كشيدم. پايم را كه به دلیل برخورد با ماشين درد گرفته بود، از كفش بيرون آوردم و روي پاي ديگرم گذاشتم. خودم را در لباس حرير سفيد تصور كردم. با اين خیال گوشه لبم را گاز گرفتم. ديروز به خاطر خريد لباس خيابان شانزليزه را چندين بار با بهار و دريا بالا و پايين رفته بود
فرمت محتوا | epub |
حجم | 723.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 210 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۰۰:۰۰ |
نویسنده | منیر نوری |
ناشر |