
مهمان داشتیم. دو خانم آمده بودند و با مادرم کار داشتند. دختر بزرگ خانه بودم. مادرم به اتاقم آمد و از من خواست تا از مهمان ها پذیرایی کنم. لبخندی هم زد که بعداً منظورش را فهمیدم. چای و میوه بردم. خواستند تا کنارشان بنشینم.
- فاطمه خانم! ماشاءاللّٰه چقدر دخترتون بزرگ شده!
مادرم با لبخند جواب د اد: «ماشاءاللّٰه به جون تون. »
کمی که گذشت فهمیدم که مهمان ها از دوستان خانوادگی عموی کوچک ترم، عمو محمد هستند. معصومه خانم و خواهرش مولودخانم، برای دیدن من آمده بودند. چهارده سال بیشتر نداشتم.
| فرمت محتوا | pdf |
| حجم | 5.۹۶ کیلوبایت |
| تعداد صفحات | 144 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | فاطمه دانشور جلیل |
| ناشر | روایت فتح |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۲/۰۸ |
| قیمت ارزی | 2 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |