کیومرث دوباره به عکس نگاه کرد و گفت: «این زن و این راه پله تو رو یاد چی میندازه؟»
بلند شدم و روبروی عکس ایستادم. متوجه جزئیات بیشتری شده بودم. سمت چپ راه پله، باز هم پلههایی بود که از فضای تاریکتر پایین به کف میرسید و در پاگرد، نور کمرنگ و بیروح لامپ مهتابی پاشیده بود. زن انگار آن پلهها و پاگرد را پیموده بود و حالا پلههای دیگری پیش رو داشت که به فضای پرنورتری منتهی میشد. کبوترهای هراسان، طول مسیر را اشغال کرده بودند. شقیقهام را خاراندم و گفتم: «اولش مضطربم میکنه، ولی بعد آرومم میکنه چون ته راه پله میرسه به سطح، به نور آفتاب.»
کیومرث گفت: «من رو هم مضطرب میکنه، اما اضطرابم رو از بین نمیبره؛ چون هنوز به یقین نرسیده م که اون نور، مال آفتابه یا یه لامپ مهتابی دیگه؟ شاید هم اضطراب کبوترها هم از چیزیه که میدونن، از گرفتار شدن، از پروازِ ناگزیر… نه حضور یه زن.»
دوباره به عکس دقت کردم. حس کردم در خوشبینیام به انتهای راه پله کمی عجله کردهام.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 299 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۵۸:۰۰ |
نویسنده | سهند ایرانمهر |
ناشر | نشر ثالث |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۲/۰۳ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
قیمت چاپی | 280,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
این کتاب با زبانی طنز روایت روزهای پرتلاطم مردم ایران است که نویسنده خواسته آن را برای نسلهای بعدی شرح بده. پر از جملات قصار و جذاب حکایات و شخصیت های جالب مختلف و البته بخش هایی با تم دغدغه هستی و اجتماعی . حال و روز اوضاع سیاسی و اجتماعی کنونی مملکت. توصیه میکنم حتما بخونید لذت می برید