از ساختمانی که بودیم و ازطریق خیابانی که جیپ در آن له شده بود به ایستگاه راهآهن رفتم. بقایای جیپ را برده بودند و درخت صنوبر هم شکسته بود. سه نرهغول با صورت صاف و چشمان ریز آن دوروبر ایستاده بودند. لباس آنها شبیه لباس کارگران بود و خیلی مضحک به نظر میرسید.
آنها قطعاً یک گروه از نیروهای امنیت نظامی بودند، اما با من کاری نداشتند. من هم با آنها کاری نداشتم. دختران ساق بلند هم گم و گور شده بودند.
به آدمهای دیگر هم با دقت نگاه کردم، بیشتر به این خاطر که مطمئن شوم کسی تعقیبم نمیکند. کانگ گفته بود که انتظار تعقیب شدن را داشته باشم، چون مرا با او دیده بودند. خب، این اشتباه من بود. پاک مرا به خارج از پیونگیانگ فرستاده بود تا مرا از کانگ دور نگهدارد. ولی من با این مرد در حال چای خوردن بودم. البته خب تقریباً در حال چای خوردن، چون لب به چای نزده بودم. باید به او میگفتم که گورش را گم کند. گرچه کار خوشایندی نبود. ضمن اینکه حسم به من میگفت که او گورش را گم نخواهد کرد.
کسی جلویم را نگرفت تا از من درمورد قاچاق ماهی بپرسد و این چیز خوبی بود. قبلاً هرگز در وونسان نبودم. اما یکبار در دفترم در مجلهای درمورد گذراندن تعطیلات در سواحل نزدیک آنجا چیزی خوانده بودم. همهی آدمهایی که در عکس مجله بودند لبخند بر لب داشتند و به نظر میرسید که بهشان خوش میگذرد. گرچه این مسئله هم وجود داشت، همهی آدمهایی که عکسشان داخل مجلهی دفتر بودند لبخند بزرگی بر چهره داشتند. مجله، قدیمی و مربوط به دههی شصت میلادی بود. دورانی که همهی آدمهای کشور گرچه فقیر بودند اما هنوز امید داشتند.
ما هم امیدوار بودیم. من و پدربزرگم قصد داشتیم مغازهی مبلمان باز کنیم. رهبری مملکت مایل نبود که یک قهرمان پیر انقلاب، خودش را به چنان زحمتی بیندازد، گرچه اکنون کسی از عبارت به زحمت افتادن دیگر استفاده نمیکند، ولی ما مصمم بودیم. او مرد سرسختی بود و مقامات سرانجام وقتی به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند مانع عزم او شوند، با تصمیم او موافقت کردند.
ما باهم به کوهستانهای شمال کشور در مرز چین رفتیم تا منابع الوار، درختان کهنسالِ خوب مانند شاهبلوط، نارون قرمز، شاید هم تعدادی درخت افرا پیدا کنیم، گرچه پدربزرگم میگفت که از افرا خوشش نمیآید. چرا که در سال ۱۹۳۷ یکی از همرزمانش را، ژاپنیها از یک درخت افرا، به دار آویخته بودند. او از ژاپنیها متنفر بود. علاوه بر چیزهای دیگر، اینکه آنها، آن درختان زیبا را به چوبهی دار تبدیل کرده بودند او را در نفرتش مصممتر میکرد.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۳۷ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 454 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۵:۰۸:۰۰ |
نویسنده | جیمز چرچ |
مترجم | محمد قمری حبشی |
ناشر | نشر قطره |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | A Corpse in the Koryo |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۳/۰۱/۲۸ |
قیمت ارزی | 10 دلار |
قیمت چاپی | 445,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
متاسفانه داستان رو درک نکردم.