ویلیام برنز، اهل ونتورا از ایالت کالیفرنیا، این ماجرا را برای دوستم پانچومانگ، پلیسی در سانتاترزا از ایالت سونورا، گفته، که او هم آن را برای من نقل کرد. از نظر مانگ ساکنان امریکای شمالی آدمهای بیخیالی هستند که هیچ وقت خونسردیشان را از دست نمیدهند، توصیفی که در تعارض با گزارش ذیل از رخدادها به نظر میرسد. به نقل از خود برنز:
دورهای ملالآور از زندگیام بود و در کلنجار با روزگار پُر ادباری بودم. حسابی بیحوصله شده بودم، هرچند با آنچه پس از این رخ داد برای همیشه در برابر بیحوصلگی مصون شدم. خوب خاطرم مانده سر و کارم افتاده بود با دو تا زن، یکیشان یک خرده جاافتاده بود ـ قاعدتاً به سن و سال خودم بود ـ و آن یکی چیزی بیشتر از یک دختر نبود. هرچند که بعضی روزها، مثل پیرزنهای ناخوش احوال و هاف هافو میشدند و روزهای دیگر مثل دو تا دختربچه فقط دلشان میخواست بازی کنند. تفاوت سنیشان آن قدرها نبود که کسی آنها را به جای مادر و دختر اشتباه بگیرد، منتها بعید هم نبود. و گرچه از آن دست مواردی بود که یک مرد فقط میتواند حدساش را بزند، هیچ وقت نمیتواند راستی راستی مطمئن بشود. بگذریم، این زنها دو تا سگ داشتند: یکی گنده و یکی کوچولو؛ و هیچ وقت دستم نیامد که کدام سگ مال کدام زن است. آنها مشترکاً خانهای داشتند واقع در حومهی شهر، واقع بر تپههایی که مردم برای تعطیلات تابستان آنجا میرفتند. به هر کس، دوست یا آشنا، که میگفتم برای تابستان میروم آنجا، به من میگفت که چوب ماهیگیریام را هم با خودم ببرم، اما من که چوب ماهیگیری نداشتم. یک نفر دیگر از مغازهها و کابینها برایم گفت که بیخیال آنجا بشوم، فکرش را هم نکنم، اما من که برای تعطیلات آنجا نمیرفتم، میرفتم تا مراقب زنها باشم.
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 501.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | روبرتو بولانیو |
مترجم | گروه مترجمان نیکا |
ناشر | انتشارات کتابسرای نیک |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۲/۰۱ |
قیمت ارزی | 1 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |