یلدا بدون اینکه صحبتی بکند شروع به پوشیدن کرد و پرویز گفت:
- لباسهای منم همونجاست..
خسرو میان حرف او پرید و گفت:
- تو لازم نکرده لباس بپوشی نکبت! برای لباس پوشیدن تو وقت ندارم؛ خدارو شکر کن نکشتمت...
سپس دست یلدا را گرفت و او را به سمت درب هل داد؛ خطاب به آنها گفت:
- برین طرف آشپز خونه.. یالا!
پرویز گفت:
- جایی نمیتونی بری، الان همه افرادم میریزن سرت!
خسرو در حالی که سعی میکرد اضطرابش را پشت خندهاش پنهان کند گفت:
- افرادت دو نفر بیشتر نیستن که جنازه هاشون تو راهرو افتاده.
پرویز خنده متقابلی کرد و گفت:
- فکر کردی چقدر طول بکشه تا آقا یه گُردان آدم بفرسته اینجا؟! احتمالاً تا همین الانم رسیدن پشت در...
-از متن کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 513.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 388 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۵۶:۰۰ |
نویسنده | احمدرضا صالحیسیفآبادی |
ناشر | یوحنا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب جالبی بود پایان خوبی هم داشت