کتاب صوتی با پنبه سر بریدن نشر صوتی پدرام

در سال‌هایی که یک کارمند جوان بودم، همواره از روابط ساده­ای که با تمجید و تحسین همراه بود، لذت می‌بردم. نه به دنبال این روابط دویده­ بودم و نه از آن­ها گریخته بودم و هیچ‌وقت نیز عمیقاً دربارۀ آن­ها فکر نکرده بودم. تمجید و تحسین برای من، چیزی شبیه یک بستنی قیفی رایگان بود؛ ساده و دلپذیر، همین و بس.

اما وقتی خودت را لایق چیزی نمی‌دانی، پذیرفتن تعریف و تمجیدها در موردش خیلی سخت می‌شود. همان‌طور که در شغلم پیشرفت می‌کردم، این سؤال برایم پیش آمد که واقعاً سزاوار این دستاوردهای کذایی‌ام هستم؟ به نظر می‌آمد که همۀ اطرافیانم فکر می‌کنند کارهای زیادی از من بر می‌­آید... اما آیا واقعاً این‌طور بود؟