-بخشی از متن کتاب-
شب بود و هر کسی به اتاقش برای خواب و استراحت پناه برد. ویونا زیر نور شمع مشغول تراشیدن استخوانها شد تا زودتر سفارش برادرانش را آماده کند. تیغ و سوهان و سنباده میکشید و به استخوان مرده جان میبخشید. داژو و آرمئیتی به اتاق خوابشان رفتند و زود خوابشان برد. سه برادر هم پس از ساعتی گپ و گفت در تختهایشان از خستگی بیهوش شدند. تنها کسی که شبها تا دیر وقت بیدار بود و کاری برای انجام دادن داشت ویونا بود. چند ساعتی مشغول تراشیدن استخوان شد و گاه و بیگاه به رشتهکوههای درخشان شرقی کشورش که حالا در تاریکی فرو رفته بودند خیره میشد و باز کارش را ادامه میداد و زمانی که پلکهایش از خستگی روی هم میافتاد و به سختی از هم باز میشد دست از کار کشید و مثل همیشه شمع اتاقش را عوض کرد و به خواب رفت. صبح زودتر از همه بیدار شد و پشت پنجرهی اتاقش رفت و پرده را کنار زد، کوهها در دور دست هنوز خفته و تاریک بودند و آسمان خاکستری پر ستاره بود و چشمک پرانی میکرد. بیرون از اتاق هر کس ویونا را در قاب پنجره میدید عاشقی دل تنگ را تصور میکرد که خالقش هنرمندانه او را روی شیشه نقاشی کرده و در قاب به دامش انداخته بود. شمع اتاق و لباس خوابش را عوض کرد و زمانی که هوا کمی روشن شد دوباره پشت پنجره رفت و به کوهها خیره شد. درخشش کوهها با روشن شدن آسمان داشت شروع میشد و این صحنه برای ویونا جذاب بود و به وجدش میآورد. لحظاتی رشتهکوه شرقی کشورش را نظاره کرد و لذت برد. موهایش را جلوی آینه اتاقش به انگشتان خشکیده شانه سپرد و مرتب کرد و برای کمک به آرمئیتی که تازه از خواب بیدار شده بود، به او ملحق شد. همان برنامه هر روز و هر روز و هر روز.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۸۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 317 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۳۴:۰۰ |
نویسنده | میثم ضیایی |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۲۸ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
قیمت چاپی | 229,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
واقعیت رو به شکلی کاملا جدید و متفاوت بیان کرده بود و مملو از نماد و استعاره بود