-بخشی از متن کتاب-
اوشهن تا دوران کودکی از گوشها و چشمان و زبان خود میترسید؛ مبادا شیطان از هر سه دریچه وارد شود و او را آزار دهد. او تصویرهایی از شیاطین مختلف برای خود ساخته بود. هر روز داستانهای مختلفی در موردشان از دوستان و اطرافیان میشنید. آن زمان برای اوشهن این داستانها ترسناک مینمود. یکی از دوستانش، البته تنها دوستش از انجمن بیگوشان بود. داستانها و قصههای غرورآمیزی از اعضای انجمن بیگوشان برای او تعریف میکرد. انجمن بیگوشان در بخش شرقی دهکده زندگی میکردند. برای خودشان محلهای اختصاصی ساخته بودند و تقریبا همه نسبتهای فامیلی داشتند. دوست اوشهن از اعضای ارشد انجمنشان، که همه عموها و عموزادههایش بودند، قصههای تخیلی متهورانهای تعریف میکرد.
اوشهن به نظرش میرسید، در ابتدا و سالهای کودکی این افسانهها را باور میکرد. اما کمی که گذشت دیگر باورشان برایش دشوار و سخت شده بود. سالها از آن زمان میگذرد و اینک او در میان شکافِ کوهِ جوانی، به درون پوستهای پُر از صمغ درختِ بَنه نگاه میکند و زبان شیطانیِ خودش را وارسی میکند. همچنان صمغ میمالد تا نکند کرمها از راه برسند. مبادا شیاطین از درون زبانش بیرون بیاید. زبانش اما، اکنون به یک تکه چوب خشکیده بیشتر شبیه است تا ماری گزنده و خوش خط و خال. آیا ممکن است شبهنگام وقتی اوشهن در خواب است افعیِ درون تکهی خشکشدهی زبانش بیدار شود و مانند آتش زبانه بکشد؟ اوشهن را با نیشهایش زهرآلود بکند و او را به کشتن دهد؟ یا درونش رخنه کرده، مسخ شده و تبدیل به شیطان مجسم شود؟
فرمت محتوا | epub |
حجم | 902.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 117 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۵۴:۰۰ |
نویسنده | سیدهمریم رضوی |
ناشر |