معرفی، خرید و دانلود کتاب صوتی جزیره مثنوی

در داستان «مرد اعرابی و خلیفه»، ماجرا از شکایت ساده زنی فقیر در گفت‌وگو با شوهرش شروع می‌شود و به پایانی عجیب ختم می‌شود؛ ماجرایی که از ذهن خلاق مولانا تبدیل به شعر شده است و با روایت علیرضا شریعتی تبدیل به تفسیری جذاب که می‌توان آن را در زندگی روزمره و رسیدن به موفقیت در زندگی به کار بست.

کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم

جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم

نانمان نه نان خورشمان درد و رشک

کوزه‌مان نه آبمان از دیده اشک

جامه ما روز، تاب آفتاب

شب نهالین و لحاف از ماهتاب

قرص مه را قرص نان پنداشته

دست سوی آسمان برداشته

ننگ درویشان ز درویشی ما

روز شب از روزی اندیشی ما

مرد عرب بیابان‌نشینی داشت با همسرش گفت‌وگو می‌کرد، که زن شروع به شکایت کرد. زن می‌گفت که از این همه فقر و نداری به تنگ آمده، که نان‌شان درد و ناراحتی است و آب برایشان اشکی است که از دیده روان می‌شود. روزها لباسشان آفتاب است و شب لحافشان مهتاب، آن‌قدر گرسنه‌اند که فکر می‌کنند ماه، قرص نان است و دست دراز می‌کنند تا آن را بردارند. زن شکایت می‌کرد که چرا اگر از کسی یک مشت عدس بخواهند آن فرد برای آن‌ها آرزوی مرگ می‌کند؟ زن به مرد گفت که اعراب به جنگ‌آوری و بخشش معروفند اما تو هیچ‌کدام را نداری و...

شکایت‌های زن از نداری و سختی‌های زندگی باعث می‌شود که مرد اعرابی راه بیفتد تا پیش خلیفه بخشنده برود و از او درخواست کمک کند؛ خلیفه‌‌ای که به بخشندگی و سخاوت معروف بود. حال اینکه چه می‌شود و چه اتفاق‌هایی در این مسیر جلوی راه مرد قرار می‌گیرد و چه جوابی از خلیفه می‌گیرد را می‌توانید با شنیدن داستان «مرد اعرابی و خلیفه» بشنوید. از شنیدن آن پشیمان نمی‌شوید، چرا که این داستان یکی از شنیدنی‌ترین داستان‌های مولاناست و در کنار روایت‌گری علیرضا شریعتی به ابعاد دقیق‌تری از آن پی می‌برید تا جایی که شاید گاهی در خلوت خودتان احساس خواهید کرد که انگار مولوی این داستان را برای خود شما نوشته است.

مولوی عادت دارد که در دل هر داستانی، از داستان دیگر سخن بگوید. در دلِ داستان «مرد اعرابی و خلیفه» سراغ داستان «پیرچنگی» هم می‌رویم و تمامی عوامل داستان را، نه شخصیت‌هایی بیرونی و داستانی، بلکه بخشی از بازیگران وجود خودمان می‌بینیم و به بررسی جنبه‌های مختلف آن در درونمان می‌پردازیم و از این طریق نگاه و تفسیر جدیدی از زندگی را پیش می‌گیریم.