شراره -
سلام اردشیر، برادر جهانگرد عزیزم،
مدت زیادیه که ازت بیخبرم. نمیدونم کجای دنیا هستی و مشغول به چه ماجراهایی هستی. روی کوههای هیمالیا با کاهنهای تبتی زندگی میکنی، یا در هند بین هندوها مشغول مراقبهای، یا شنوندهی حرفهای خردمندان قوم مایا در مکزیک هستی.
هر کجا هستی، مطمئنم راضی و خوشی که اینهمه مدت هیچ خبری از خودت ندادی. اگر به سفرهای عجیب تو عادت نداشتم، تا حالا اونقدر نگران شده بودم که به پلیس بینالمللی مراجعه میکردم. اما میدونم که دیر یا زود جایی روی نت، یا در فضای مجازی از تو خبر میگیرم. امیدوارم هر کجا هستی، خوش و سالم باشی و چه کار خوبی کردی که این نامهنگاری به سبک قدیمو توصیه کردی، چون گاهی واقعاً نیاز دارم که با تو حرف بزنم و از تو جواب بگیرم، مثل همین حالا. حالا روی کاغذ نیست، که نباشه. ایمیل هم همون حال و هوا رو داره و تازه رفت و آمدش سریعتر هم هست. البته به شرطی که از تو هم جوابی بشنوم.
من خوبم. اما راستشو بخواهی غرض اصلی از نوشتن این ایمیل اینه که اتفاق عجیبی برام افتاده و به هیچکس جز تو نمیتونم بگم، چون حتی خودم هم توضیحی براش ندارم.
ماجرا از این قراره:
در غیاب تو به لطف خدا رمان تازهم چاپ شد. اسمش هست: «عبور از میان سایهها». مطمئنم خوشت میاد، چون با خلقیات تو جوره. بگذریم.
دیشب تو کتابفروشی ناشرم پشت میز نشسته بودم، با خوانندههای کتابهام گفتگو میکردم و رمان تازهم رو برای کسانی که مایل بودن، امضا میکردم. اونا یکییکی کتابها رو روی میز در مقابلم قرار میدادن و من امضا میکردم. اگرم حرفی برای گفتن داشتن، با هم حرف میزدیم.
سرم پائین بود و منتظر کتاب بعدی بودم که دیدم انگشتهای ظریفی پاکت بزرگ و تمیز و سفیدرنگی رو که بهدقت درش چسب خورده بود، روی میز گذاشتن و به طرف من سُر دادن تا زیر نگاهم قرار گرفت. با حالت پرسشگر سر بلند کردم.
-متن از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 633.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 172 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۴۴:۰۰ |
نویسنده | زهره زاهدی |
ناشر |