از متن کتاب:
«دسامبر آن سال ماهِ کلاغها بود. مردم هیچوقت اینهمه کلاغ یکجا ندیده بودند؛ دستهدسته جمع میشدند و گُلهبهگُله مناطق اطراف شهر را سیاه میکردند، بعد وارد شهر میشدند، توی خیابانها راه میرفتند، سرشان را بالا میگرفتند و با پررویی روی هر برج دیدهبانی که نظرشان را جلب میکرد مینشستند، یا دنبال مردار میگشتند یا با شیطنت بهطرف هر چیز قابلخوردنی کنار جادهها شیرجه میزدند و بعد شب روی درختهای بزرگ و کهنسال اطراف صومعه میخوابیدند.
صومعه ساختمانی بهظاهر مستحکم بود که روی تپهٔ آن طرف رودخانه واقع شده بود، با دروازههایی سیاهرنگ که چهارطاق باز بود و تعداد زیادی پنجرهٔ بلند رو به شهر که برق میزدند. در تمام طول سال باغِ جلوی صومعه را مرتب و منظم نگه میداشتند، چمنها را کوتاه میکردند، درختچههای زینتی را در ردیفهای منظم میکاشتند و شمشادهای بلند را قیچی میکردند و به شکل مربع درمیآوردند. گاهی آنجا در فضای باز آتشهای کوچکی درست میکردند که دود عجیب و سبزرنگشان از روی رودخانه میگذشت و تا آن طرف شهر میرسید یا میرفت دورتر سمت واترفورد، بسته به اینکه باد کدامطرفی میوزید. هوا خشک و سردتر شده بود و مردم میگفتند صومعه عجب منظرهٔ زیبایی پیدا کرده و با آن درختهای سرخدار و همیشهسبزش که گرد برف و یخ رویشان نشسته کموبیش چقدر شبیه کارتهای تبریک کریسمس شده، میگفتند پرندهها، بهدلیلی، به دانهای از میوههای درختچههای خاس آنجا نوک نزدهاند؛ خود باغبان پیر صومعه این را گفته بود.
راهبههای صومعهٔ شبان نیکو که مسئولیت ادارهٔ صومعه را به عهده داشتند، داخل آنجا یک مدرسهٔ اصلاحوتربیت برای دختران تأسیس کرده بودند و به آنها آموزشهای مقدماتی میدادند. علاوه بر این، رختشویخانهای هم راه انداخته بودند. کسی چیز زیادی دربارهٔ مدرسهٔ اصلاحوتربیت نمیدانست، اما رختشویخانه را همه خوب میشناختند: رستورانها و مهمانخانهها، آسایشگاه سالمندان و بیمارستان و همهٔ کشیشها و خانوادههای ثروتمند رختهای چرکشان را برای شستوشو آنجا میفرستادند. میگفتند هر چیزی که بفرستی آنجا، چه یکخروار ملافه باشد چه فقط دهدوازدهتا دستمال، نوی نو مثل روز اولش به صاحبش برشمیگردانند.»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 167.۷۱ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۲:۵۸:۵۳ |
نویسنده | کلر کیگن |
مترجم | مزدک بلوری |
راوی |