شب آرامی بود. سکوت شب تمام خیابان را گرفته بود و من برای هواخوری از خانه بیرون اومدم. همینطور که داشتم راه میرفتم چشمم به خرابه آن طرف خیابان افتاد. می گن ته این خیابان به بن بست میرسد. خیلی دلم میخواست که من هم می تونستم فقط برای یکبار که شده پا توی این کوچه بزارم؛ ولی حقیقتاً میترسیدم. می گن شبهای طوفانی روح مردهای به اون جا میاد. البته این حرفها رو قدیمیها می گن. بیشتر بچهها میترسند پا توی اون کوچه بذارن. با خودم فکر کردم امشب که هوا خوبِ و مهتاب هم همه جا رو روشن کرده بهترِ که نگاهی به اون جا بیندازم.
به سمت خیابان بن بست حرکت کردم، به سر کوچه که رسیدم پاهایم شروع کرد به لرزیدن. با خودم گفتم تو که هنوز وسط راهی! تو دلم مرتب به خودم قوّت قلب میدادم و این جمله رو تکرار میکردم: من از هیچی نمیترسم. نا سلامتی تو مردی و نباید از چیزی بترسی. بالاخره با تمام مشکلات به آن خانه خرابه رسیدم. به اطراف نگاه کردم، گوشهایم را تیز کردم، هیچ صدایی نشنیدم. حتی دیگر صدای جیرجیرکها هم به گوش نمیرسید. چراغ قوهای را که در جیبم گذاشته بودم بیرون آوردم و آن را بهطرف روبه رو گرفتم. خانه خیلی ویران بود. چراغ قوه را بهطرف بالا گرفتم.
حدس میزدم این خانه باید خیلی بزرگ باشد، چون آن طرف تر نوک درختان بلند قامت را میدیدم. پس پشت این خانه متروک باغ بزرگی بود. در این مورد چیزی نشنیده بودم، بیشتر مردم میگفتند آن طرف خانه بن بست است؛ ولی اینطور نبود. کمی به جلوتر رفتم، کنار دیوار نردبانی کهنه قرار داشت، نردبان را برداشتم و آن را کنار پنجره قرار دادم. تصمیم داشتم به بالای نردبان بروم، از پنجره به داخل خانه نگاهی بیندازم. هنوز چند پله بالاتر نرفته بودم که یکی از پلههای نردبان زیر پایم سُر خورد و یکی از پلهها شکست.
عرق روی پیشانیام نشست. کمی ترسیده بودم؛ اما اهمیتی ندادم و با خودم گفتم به هر ترتیبی شده باید امشب داخل این خانه را ببینم. تقریباً داشتم به سَر پنجره میرسیدم، خیلی دلهره داشتم؛ اما خوشحال بودم از اینکه اولین نفری خواهم بود که بعد از سالهای طولانی پا به این خانۀ متروکِ گذاشتم. به پنجره نزدیک شدم. دستم را بهطرف پنجره دراز کردم. پنجره را بهطرف داخل هل دادم؛ اما پنجره قفل بود. کمی محکمتر به آن ضربه زدم تا شاید باز شود، ولی فایدهای نداشت.
-متن از کتاب-
فرمت محتوا | epub |
حجم | 219.۰۰ بایت |
تعداد صفحات | 42 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۲۴:۰۰ |
نویسنده | فاطمه همت جو وایقان |
ناشر | هورین |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۷/۱۹ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
قیمت چاپی | 140,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
چرند