
صبح زود مرلین به سراغ ساشا رفت. دید پسرش در یک خواب عمیقی است. دلش نیامد که او را بیدار کند. اما یک لحظه چشمش به ساعت دیواری افتاد. فهمید وقتی نیست، او را به سختی بیدار کرد.
+ پسرم من هزار بار گفتم شب ها زودتر بخواب که اول صبح راحت بیدار شی. سریع برو دست و و صورتت رو بشور صبحونه رو آماده کردم.
- مامان دیشب قرار بود برام قصه بگی خیلی وقته به من قول دادی، دربارهی بابام صحبت کنی.
+ پسرم دیدی که من خیلی گرفتارم، کار زیاد دارم. به مردم قول دادم لباساشونو آماده کنم. اونا رو حرف من حساب باز کردن، باشه پسرم امشب برات میگم.
- مامان راستی من کی بزرگ میشم؟
+ عجله نکن کم کم بزرگ میشی. ساشا اول صبح فکر مدرسه باش، از مدرسه که اومدی باهم حرف میزنیم.
مرلین به هرشکلی که بود، ساشا را روانه مدرسه کرد. یک نفس راحتی کشید و بلافاصله سراغ چرخ خیاطی اش رفت. آنقدر سرگرم کار میشد، که گذشت زمان را متوجه نمیشد. مرلین خیالش از نهار راحت بود میدانست از شام دیشب مانده است.
وقتی مدرسه تعطیل میشد. ساشا به سمت خانه حرکت میکرد، مادرش میرفت و سر خیابان میماند، تا ساشا بیاید و کیف اورا بگیرد و باهم به خانه بیایند. بعد از خوردن نهار، مادرش به او گفت:
+ اول درساتو بخون، بعد برو بازی.
-متن از کتاب-
| فرمت محتوا | epub |
| حجم | 653.۰۰ بایت |
| تعداد صفحات | 193 صفحه |
| زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |
| نویسنده | علیرضا حمیدیان |
| ناشر | ه ورین |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۷/۱۹ |
| قیمت ارزی | 1 دلار |
| قیمت چاپی | 140,000 تومان |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |