0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  نویسنده شو نشر بیکران دانش

کتاب نویسنده شو نشر بیکران دانش

فردا برای نوشتن دیر است

کتاب متنی
درباره نویسنده شو
من نیز چون تمام آدم‌ها، خیال می‌کنم به چیزی می‌اندیشم که دیگران از آن غافل‌اند. صدایی دارم که دیگری ندارد. تأثیری دارم که منحصر به من است؛ قلمی دارم که تنها در میان انگشتان من جای گرفته. به قصه‌ای می‌اندیشم و در ذهنم پرو بالش را می‌گشایم. از فرط شعف، تبسمی برجانم می‌نشیند و برای نوشتن، شوق برخاستن پیدا می‌کنم. قلم را در دستم می‌چرخانم و بسم‌الله. اولین واژه، به دومینش نرسیده که جان می‌سپارد. کلافگی در چین‌های مغزم رژه می‌رود و بذر نومیدی بر زمین حاصل خیز خلاقیتم می‌پراکند. اندیشه‌ام خاکستری و بی‌تفاوت، به خانه اول بازمی‌گردد و همه‌چیزتمام می‌شود. همه‌چیزتمام می‌شود و گوشی‌ام را باز می‌کنم. از فردا نمایشگاه روح و جان، کتاب، گشوده می‌شود و فرصت دوباره خواندن آغاز. فردا می‌رسد به نمایشگاه می‌روم. غرفه‌ها یک‌به‌یک، مکرراً می‌فروشند و من غبطه می‌خورم به تمام لحظاتی که ورق‌پاره‌هایم را مچاله کردم. صد حیف که نامم در میان انبوه این جلدها به چشم نمی‌خورد. به غرفه بیکران می‌رسم. نویسنده‌شو. می‌خندم و میگویم اغواگری تا کجا؟ جلو می‌روم تا بگویم گشتم نبود و نگردید که نخواهد بود. از مسئول غرفه،اجازه می‌گیرم. کتاب را به سمت خود می‌کشم و باز می‌کنم: فردا برای نوشتن دیر است. ورق می‌زنم. عجیب بود. نقاشی میزی خالی در اولین صفحات یک کتاب نویسندگی. کمان‌ابروهایم درهم‌کشیده می‌شود. جلد کتاب را خم می‌کنم و دوباره عنوان را می‌خوانم. گمان می‌برم نویسندگی با نقاشی آغاز نخواهد شد. طعنه برانگیز می‌خندم و سری به افسوس تکان می‌دهم. دوباره ورق می‌زنم: هنر کماکان با هنر برانگیخته خواهد شد. باید دید تا بتوان نوشت. اجازه دهید ما به شما بگوییم میز خالی اتاقتان، چگونه باید لبریز از نوشته‌هایتان شود. تا تولد دومین واژه‌تان، یک کتاب فاصله‌دارید. سرم را بالا می‌آورم و به اطراف خیره می‌شوم. وسوسه‌ای عمیق در وجودم رخنه کرده است. شاید این همان سقلمه‌ای بود که هرلحظه منتظرش بودم؛ پلی که مسیر را سهل و آسوده کند. پس از چندی، بر کشمکش‌ها فائق آمدم و کتاب را خریدم. گوشه‌ای از سالن، ایستادم و نویسنده‌شو را از پاکت بیرون کشیدم. گمان می‌کردم کتب نویسندگی، سنگین و پرپیچ‌وتاب باشد؛ اما متنی روان داشت. این، دقیقه همان معلمی بود که می‌خواستم خلاهای ذهنی‌ام را پر کند. کتاب را بستم و به سمت خانه حرکت کردم. در اتاقم را باز کردم. سمت میزتحریر رفتم و خودکار را برداشتم: دیروز می‌دانستم که می‌خواهم بنویسم. امروز میدانم که چگونه بنویسم. به‌زودی کتابم را می‌خوانید.دیگر از نوشتن، هراسی ندارم.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۳۷ مگابایت
تعداد صفحات
190 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۶:۲۰:۰۰
نویسنده گروهی از نویسندگان
ناشربیکران دانش
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۲/۰۶/۰۶
قیمت ارزی
5.۵ دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۳۷ مگابایت
۱۹۰ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
49,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
نویسنده شو
فردا برای نوشتن دیر است
بیکران دانش
منتظر امتیاز
49,000
تومان