بقا و تداوم سازمانها و همچنین توسعه آنها نیازمند درک به هنگام فرصتهای محیطی و تغییرات در قواعد بازی است. سازمانهایی که توان درک قواعد جدید بازی را دارند، شانس بیشتری برای بهرهمندی از فرصتها مییابند. فناوریهای جدید، نگرشهای نو و روشهای نوین، همه میتوانند قواعد موجود را دگرگون ساخته و شرایطی کاملاً نوین برای بازی بیافرینند. در این شرایط سازمانهایی موفق میشوند که بتوانند رویکردهایی را بهکار گیرند که بهبودهایی چشمگیر در فرایندهای تولیدی/خدماتی آنها ایجاد کنند. اما نکته مهم این است که بهبود بدون اندازهگیری معنی دار نمیگردد. به همین جهت سازمانها هزینه بسیاری را صرف تدوین و توسعه ابزارهای اندازهگیری فرایندها مینمایند و انرژی زیادی را در راستای اجرای پروژههای بهبود صرف مینمایند اما بسیاری از آنها موفق به اجرا نشده و نتایج چندانی از اجرای پروژههای بهبود به دست نمیآورند. این امر از آنجا ناشی میشود که رویکردهای مورد استفاده در راستای اهداف سازمان نبوده و تنها به رفع مشکلاتی در سازمانها میپردازد که اهمیت چندانی برای سازمان ندارند. به عبارتی این رویکردها از کارایی لازم برخوردار نیستند و یا به قدر لزوم جواب پس ندادهاند. انتخاب یک متدلوژی اصلاحی به فرهنگ سازمان بستگی دارد. سازمانها تلاش میکنند تا مشخص کنند که چه رویکردی بهتر است و با فرهنگ آنها جور درمیآید. وقتی که مدیریت سازمان در حال کار بر روی جنبههای متفاوت و شاید متضاد اجرای رویکرد اصلاحی است، بهتر است به تأثیرات مقدماتی و ثانوی فلسفههای آنها توجه کاملی شود و هنگامی که ارزشهای رویکرد خاصی مشخص شد، مقایسة این ارزشها با اهداف و نواقص سازمان میتوانند روشی را پیشنهاد کند که مناسب ترین است و با کمک نقاط قوت رویکرد، به بهبود وضعیت سازمان کمک کند. در همین راستا کتاب حاضر با نگرشی جامع به رویکردهای ارزیابی عملکرد و بهبود فرایند، سعی دارد تا نقص موجود در زمینه نگرش جزیرهای به رویکردهای مورد بحث در کتاب را به نوعی رفع کند و به رویکردهای موفق ۲ تا ۳ دهه اخیر بپردازد.