شخصیت اول داستان کوتاه صورتکها منوچهر است. منوچهر در سینما عاشق دخترکی به نام خجسته میشود. مدتی میگذرد و آن دو برای آیندهیشان برنامهریزی میکنند. منوچهر مجبور میشود خانواده خود را بهخاطر عشقش به خجسته ترک کند، تا اینکه خواهرش با عکسی از خجسته پیشش میرود...
سرانجامِ ماجرای منوچهر و خجسته را میتوانید با صدای علیرضا ناصحی بشنوید و یک داستان به داستانهای قشنگ زندگیتان اضافه کنید، آن هم داستانی به قلم صادق هدایت.
«آشنایی آنها در سینما شروع شد. هر دفعه که چراغها روشن میشد، بهم نگاه میکردند تا اینکه در موقع خروج از سینما با هم حرف بزنند. چیزی که از ساعت اول منوچهر را شیفته او کرد، سادگی او بود. در همانجا اقرار کرد که شبهای دوشنبه به سینما میآید و سه دوشنبه دیگر این ملاقات تکرار شد تا شب سوم منوچهر....»
داستان «صورتکها» شاید بیشتر از هر چیزی داستان دوربین و عکاسی باشد. فرقی نمیکند، ورود دوربین عکاسی باشد یا هر تکنولوژی دیگری، ما جور دیگری با هر چیز تازهای مواجه میشویم. انگار تا دیروز دنیا را متفاوت میدیدیم و معادلاتش را جور دیگری میچیدیم و حال که چیز جدیدی آمده در دنیایمان، یا از نزدیک شدن به آن میترسیم، یا باید در خدمت عقایدمان باشد. از آن زمان که دوربینهای عکاسی آمدند، عکس زنان مسئلهای شد برای حرف و حدیثها تا به امروز که جنسش کمی تغییر کرده است، اما رابطهای که میان زنان و عکسها بوده همچنان برقرار است. عکسها دیگر نه سندی تاریخیاند و نه اثر هنری، آنها نقطه آغازی برای حرف و حدیثاند. گره داستان «صورتکها» از عکس یک زن شروع میشود. عکسی که هیاهویی به پا میکند.
داستان «صورتکها»، مثل خیلی از آثار هدایت، نقدی است بر جامعه متعصب. هدایت سعی میکند، با نشان دادن احساسات درونی شخصیت اصلی داستان، ما را به انتقادش نزدیکتر کند و درکش را برای مخاطب آسان کند. در این داستان جملات سنگین و رنگین جامعهشناختی نمیشنویم و از قالب داستانی آن خارج نمیشویم، اما بهدرستی انتقاد او را از جامعه درک میکنیم. از آنجایی که درونمایه داستان «صورتکها» با جامعه امروزمان سازگار است، شاید در دل داستان احساس همزادپنداری زیادی با شخصیتها داشته باشید.
باورش سخت است که صادق هدایت نزدیک به یک قرن پیش این داستان را نوشته. یا او از زمانهاش بسیار جلوتر بوده یا ما نتوانستهایم آن اندازه که باید قلممان را رشد دهیم. حال با وجود این فاصلهها این کتاب به درد چه کسانی میخورد؟ اگر داستان شنیدن را دوست دارید، کمی دست به قلماید و عشق را میشناسید، شنیدن داستان «صورتکها» یک انتخاب خوب برای شماست. این داستان را با صدای علیرضا ناصحی میشنوید.
- در بخشی از داستان میشنوید:
«از دیدن عکس دود از سر منوچهر بلند شد، آیا برای خاطر او با خانوادهاش بهم زده بود؟ حالا این سرشکستگی را چه بکند؟ نه میتوانست از خجسته چشم بپوشد و نه اینکه دوباره او را ببیند. در هر صورت تمام افکاری که آیندهی خود را روی آن بنا کرده بود این عکس نیست و نابود کرد.»
داستان صوتی «صورتکها» فراتر از چیزی که تصورش را کنید سینمایی است و شما را درگیر تصویرسازیها و فضایش میکند. داستانی ساده، روان و کوتاه که نسخهی شنیداریاش به جذابیتهای آن اضافه میکند. زیرا مجالی مییابید که چشمهایتان را ببینید و آنچه هدایت برایتان نوشته و علیرضا ناصحی خوانده، در عالم رویا تصور کنید... حتی کارگردانی کنید... و هر جا که با شخصیتهای داستان احساس نزدیکی کردید، خودتان نقشش را بازی کنید.