کلی به خاطر وضعیت ظاهریاش مورد مسخره و تهدید قرار گرفته بود. بنابراین دوستانی پیدا میکرد که از روی ظاهرش درباره او قضاوت نکنند.
جمعهشب است و کلی اسپری که مشغول آماده شدن برای مراسم رقص روز ولنتاین در مرکز تفریحی است، احساس نگرانی میکند.
دختر ۱۳ ساله سر و وضعش را بارها و بارها در آینه ورانداز میکند. او میپرسد: «این پیراهن احمقانه به نظر میرسد؟!»
تازه بعد از این که برادرهایش به او اطمینان میدهند که این پیراهن خیلی هم مناسب است، میچرخد تا موهایش را از زوایای مختلف وارسی کند.
او مُصر است که: «پشت موهایم مسخره به نظر میرسد» و دستگاه فر دستی را برمیدارد تا چند حلقه دیگر در مویش ایجاد کند. یک دقیقه بعد هم از نوع آرایش چهرهاش گله میکند. او سعی میکند با کرم پودر بیشتر روی پوست صورتش و پوششی مضاعف از سایه چشم آبی براق، به چهرهاش سر و سامان دهد، ولی آخر سر سرش را تکان میدهد و میگوید: «فکر کنم باید از اول شروع کنم!»
کلی نسبت به دخترهای همسن و سالش دلایل بیشتری برای نگرانی راجع به وضعیت ظاهریاش دارد. او به نوعی اختلال نادر مبتلاست که باعث میشود نیمی از صورتش دچار ضعف عضلانی شود و بیحالت شود.
چشم راست در حدقه فرو میرود. یک طرف بینی جمع میشود و میپیچد. یک سمت از لبش هم طوری بالا میآید که به نظر میرسد همیشه در حال پوزخند زدن است. کلی دختر باهوشی که همیشه در مدرسه نمرات بالا میگیرد، عاشق موسیقی محلی و غذاهای چینی و خاطرخواه یکی از همکلاسیهای کلاس هشتمش است، میگوید: «نمیدانم وقتی بزرگتر شوم چه شکلی میشوم. فقط امیدوارم که مردم چیزی را که در درونم است ببینند و از روی آن درباره من قضاوت کنند».
وقتی کلی در اول اوت ۱۹۹۱ متولد شد، پدر و مادرش جی و دونا اسپری خودشان را خوشبختترین زوج روی زمین میدانستند. دونا معلم ۴۶ ساله مدرسه ابتدایی میگوید: «به محض این که دکتر گفت فرزندمان دختر است، خیلی هیجانزده شدیم. حالا دیگر در کنار دو پسرم دیلون و جس، خودمان را خانواده کاملی میدانستیم. ما او را به خانه بردیم. خانهای در کنار جادهای پر از تپه و ساختهشده از چوب سدر که از خانه سابقمان در وست مینستر ایالت کلورادو که جی (که حالا ستوان دوم نیروی آتشنشانی است) در آن جا بزرگ شد، فاصله زیادی نداشت. آنها برای یک استخر و سکو به اندازه کافی پول جمع کردند و طولی نکشید که خانهشان پاتوق همسایهها شد و بچههایی که میخندیدند و آببازی میکردند و پدر و مادرهاشان که تعطیلات آخر هفته دور بساط کبابپزی جمع میشدند و جی جوجهها را به روش مورد علاقهاش در پایگاه آتشنشانی کباب میکرد و با آب و تاب خاصی سرو میکرد».
کلی دوساله بود که پدر و مادرش متوجه لکههای سفید کوچکی در گردن و چند موی خاکستری در سرش شدند. در پنج سالگی، سوراخ راست بینیاش کمی کوچکتر از سوراخ چپ بود. تشخیص یک دکتر بیماری ویتیلیگو بود، اختلالی که باعث تغییر رنگ غیریکنواخت در پوست میشود. ولی کرمی که او تجویز کرد اثری نداشت. و وقتی خانواده اسپری با متخصص گوش و حلق و بینی مشورت کردند، او گفته بود که جای نگرانی نیست...
-از متن کتاب-